حمید ایرانمنش

نــام :
حمید
نـام خـانوادگـی :
ایرانمنش
نـام پـدر :
ماشاءالله
تـاریخ تـولـد :
1334/02/30
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه
بیوگرافی

حمید، سی‌ام اردیبهشت‌ماه سال 1334 در شهر کرمان متولد شد. پدرش ماشاءالله و مادرش فاطمه نام داشت. او علیرغم مشکلات فراوان، تحصیلات خود را تا مقطع متوسطه در رشته اقتصاد ادامه داد و دیپلم گرفت.
حمید سال 1355 مادرش را از دست داد، چندی بعد پدر نیز از دنیا رفت و او به تنهایی عهده‌دار مخارج خانه شد. هم‌زمان به خدمت سربازی رفت، اما نتوانست زورگویی و ستم مأمورین شاهنشاهی را تحمل کند و شبانه محل خدمت خود را ترک کرد.
وی سال 1359 به علت وضع نامناسب کردستان و تحرکات ضدانقلاب در آن خطه، به همراه هم‌رزم خود حمید عرب‌نژاد(شهید) برای سرکوبی ضدانقلاب‌ به مهاباد عزیمت کرد. با سروسامان گرفتن وضعیت مهاباد و شروع جنگ تحمیلی به سوی جبهه‌های جنگ شتافت. حمید در جبهه فرمانده گردان بود. نام مستعار وی در زمان جنگ “حمید چریک” بود.
وی در جریان عملیات بازپس‌گیری خرمشهر در تاریخ دهم اردیبهشت‌‌ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

پیکر پاک و مطهر شهید حمید ایران‌منش در قطعه 1، ردیف 12، شماره 53 گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.

//سردار حاج قاسم سلیمانی درباره شجاعت وی در کتاب “چریک” می‌گوید: با حمید چریک در عملیات‌هایی چون طریق‌القدس و فتح‌المبین بودیم، خیلی فرز بود و در شرایطی که آتش سنگین عراقی‌ها روی خط ما بود، او با گردانش به نزدیک خط عراقی‌ها رفته و تمام خط‌‌شان را با استفاده از نارنجک از کار انداخته بود. شجاعت عجیبی داشت کافی بود بداند در گوشه‌ای از خط نیاز به ابتکار یا ریسک است، اولین کسی که حاضر می‌شد وظیفه هدایت نیروها را بر عهده گرفته و وارد عمل شود، حمید ایران‌منش بود.

//فاطمه حسنی، همسر شهید حمید ایران‌منش نقل می‌کند:

مراسم خواستگاری با حضور حمید، ننه طاهره و برادر حمید و خانواده خودم انجام و قرار خرید گذاشته شد. مهریه هم هفتاد‌وپنج هزار تومان وجه نقد تعیین شد. جالب این که وقتی مهریه تعیین می‌کردند، ‌مادرم می‌گفت کافی است و حمید آقا چانه می‌زد که نه، باید بیشتر باشد.
خرید ما یک دست آینه‌وشمعدان و حلقه‌ی ازدواج بود. سه روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان، در شهر جوپار مراسم عقد و عروسی را برگزار کردیم.
چهار روز بعد از عروسی به کرمان آمدیم و در منزل پدری حمید ساکن شدیم. قرار شد مجلس عروسی ساده‌ای هم در کرمان بگیریم و چون ماه مبارک رمضان بود، میهمانان را برای افطار دعوت کنیم. ما هر کاری کردیم که غذای عروسی مطابق رسم معمول باشد، حمید موافقت نکرد. حتی موافق درست کردن برنج هم نبود. گفت: کی را گول می‌زنیم، خودمان را یا دیگران را؟ اگر قرار است این مجلس را شلوغش کنیم، پس چرا خرید عروسی‌مان را آن قدر ساده گرفتیم؟ و وقتی احساس کرد کاملاً مجاب نشده‌ام، گفت: مطمئن باش این جور بریز و بپاش‌ها اسراف است و خدا راضی نیست و تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم.
اتفاقاً حمید برای آن شب استاندار و همکاران خودش را در سپاه و همین‌طور تعدادی از خانواده‌های پول‌دار کرمان را دعوت کرده بود. فکر می‌کنید شام چی بهشان دادیم؟ نان و پنیر! همین، البته سبزی هم بود. من دل تو دلم نبود که برخورد مهمانان با این شام چگونه است؟
وقتی دیدم دیندارها و همکارانش به‌به و چه‌چه می‌کنند و حمید را به خاطر سادگی شام تحسین می‌کنند، نفس راحتی کشیدم. هرچند مادرم خبر آورد که به پول‌دارها کارد بزنی، خونشان در نمی‌آید و معلوم است که از این شام ساده، حسابی جا خورده‌اند؛ اما دیگر مهم نبود؛ چون آن‌هایی که برای من اهمیت داشتند، همان دوستان حمید بودند که آن‌ها هم می‌گفتند: حمید با این کارش به ما درس داد.
آن شب حمید به من گفت: شجاعت فقط در جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را بر خلاف رسم و رسومی که به غلط جا افتاده، انجام بدهی.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1361/02/10
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
جبهه بیت المفدس سید جابر
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
گلزار شهدای کرمان
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
1
ردیـف :
12
شـماره :
53

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *