حمید نصری سر بیشه

نــام :
حمید
نـام خـانوادگـی :
نصری سر بیشه
نـام پـدر :
غلام حسین
تـاریخ تـولـد :
1342/06/20
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم مهدی ،اکبر و حمید سلام ناقابلم را که تنها عصاره ی حیاتم است بحضورتان تقدیم میکنم و امید انرا دارم که انرا در هر کجا و در هر سرائی که قسمتتان است … گذارید،تاریخچه ای دارم از زندگی چهار انسان که هر یک در هر بعد از زندگیشان عقاید پاک و کثیف داشتند و هر یک به تنهایی راهی را طی کردند ولی به ظاهر یکی و همراه بودند این تاریچه را می نویسم باشد که اعتراف به ان درجه ای در اخرت برایم باشد و ان شفاعت شماها باشد. زندگی ام از ان زمان شکل واقعی را پیدا نمود که افتاب جهل و کودکانه ام در بسیج کرمان به پشت ابرها غروب کرد و زندگی ام را ظلمت مطلق فرا نمود انزمانکه گنگی تو ابهامات زندگی ام را زجر می داد ،حقیقتی را یافته بودم ولی انرا درک نمیکردم،زندگی ام تمامی اش تاریک بود،تاریکی جهل و تاریکی امید ها همه وهمه وجودم ،روحم و تمام زندگی ام را با بینش جاهلانه اش به نابودی می کشاند در انزمان بود که 3 استان را یافتم از خوابیکه بیداریش را محال می دانستم بیدار شوم سه…در ظلمت وجودم را فرا گرفت و مرا دعوت به همراهی نمود در ان نورها ادغام گشتم و خودم را به شکلی که بود جا دادم ،خود میدانستم کیستم،خود میدانستم که لایق همراهی انها را ندارم ولی امیدوار بودم که روزی ا ز روزهای خدا منهم هم صاف خواهم بود این سه نفر،این سه معرفت،این سه تجسم واقعی،از راهیان حسین (ع) یعنی مهدی عزیز ،اکبر و حمید مهربان بودند که تقدیر زمان ما را باهم اشنا ساخت انطور بودیم که شب ما وقف روزهای ما و روز ما وقف شبهای ما بود تمام زمان وقف اهداف یکدیگر هر کدام امید هایی داشتیم و هر یک حرکت های مستقل در میان ما ستاره ای درخشید که با نورش افکار ما را غرق در مصیبت و عزا نمود ان ستاره پک،ان تجسم انسانی ،ان نور خدا،ان فرشته نجات سه انسان دیگر ،ان زاهد شب و ان مهدی پاک و با وفا هجرت را اغاز نمود درست یادم میاد اونشب بود که فکر حسین (ع) را در اطاق حقیرانه جسم،انشب بود که نماینده خدا بودن را را با غیبت یافتم،دیدم نماینده خدا بودن کیست،مهدی و من و اکبر حمید راهی جبعه شدیم انزمان بود اوازه ی همسفر بودن را یافتم ،انزمان بود که دیدم دلاور کیست ،و رسالت یافتن و اصالت بخشیدن به راه الله کیست،چهره ها هر یک رنگ واقعی خود را باز می یافت ،چهره ی پاک مهدی فدای چهره ی اکبر و حمید را لابلای اهداف پاکش درک میکرد ولی در انزمان بود که رهگذری چون عطا از دیار حقایق فرار نمود و پیش بسوی لذات و حقایق پوچ زندگی روان گشت هجرت ااز شد مهدی با تمام وجودش خود و برادرش را تقدیم الله نمود ،رفت و راهش همیشه باقی می ماند،رفتن مهدی و و غیبت ان نور برایم زجر اور بود ولی لفسوس که نمیدانست اکبر و حمید هم با مهدی عهد بسته اند،شب جمعه که به بالین مهدی می رفتیم انها می دانستند که مهدی کیست و چیست اما م مانند یک چوب بر بالین مهدی یادی از دنیا می نمودم،خدایا انزمانها که من میدانم و تو شاهد بودی و مهدی زجر می کشید گذشت ما سه نفر بودیم ولی خدایا چرا گذشت زمان ایا می توانم روحم را از ان نابسامانی ها نجات بخشد،حرکت ها بار دیگراغاز شد خواستم خودم را در حرکت ابرو حمید جای دهم که انهم همه می دانند بعلت عدم ایمان و وحشت از مرگ و….کامل به این دنیا از ………جلو گیری کردندو اندو گل راهی جبهه گشتند انها رفتند………..بر جای انها همان …..دارد که چهره ی مهدی است من میدانم که حرکت اندو حرکت مهدی است من میدانم سرانجام این سفر پیوستن به مهدی است ،من میدانم سرانجام این هجرت اثبات دوستی ان سه با هم است ،ولی ای راهیان عزیز ،ای اکبر و ای حمید یادتان میاید که ………..می رفتیم و با مهدی حرف می زدیم از شفاعت سخن می گفتیم یادتان می اید ناراحت می شدیم و از زندگی تو دنیا می نالیدیم درد دلی با مهدی تسکینمان می داد ،بشنوید سخنم را ای مولودان پاک، ای راهیان علی (ع) ای فرشتگان بصیرت و ای دوستا واقعی مهدی بشنوید سخن عطا را سخن دوستی را که مدتی شما را در زلال نیرنگ خود تو خیالات دنیائی اش فریفت بشنوید سخن عطا را که مرگ از دوستی معنی دوستی را درک نکرد بشنوید سخن عطا را که از خدا و حقیقت خدا تو راه شماها و عهد شما ها با مهدی چیزی درک نکرد،تو را به چهره های پاکتان ،تو را به بخون مهدی عزیز،قسمتان می دهم آنچه را که می گویم به مهدی بگوئید ،من به تمامی زندگی ام که هر لحظه اش مصیبت بوده و هر لخظه اش خیانت به مهدی بوده معترضم،اول از همه آنزمانکه خداوند نام شما را در لیست بهشتیان قرار داد اولین ملاقاتی که با مهدی داشتید از نامه ام برایش بگوئی بخصوص آخرای نامه ام را من مطمئنم مهدی سراغی از من خواهد گرفت،آنزمانیکه فرشتگان خدا برای خوش آمد بطرف شما می آیند و در می زنند و شما در بهشت را باز میکنید آنزمان یادی از من بکنید و بعد از گذشت مراحل بهشت به مهدی می پیوندید و شاهد بر اعمال من و امثال من که به شما و انقلاب و امام خیانت می کنیم می نگرید من کم کم بهوش خواهم آمد و خود را از دنیای نفس جدا خواهم نمود آنزمان است که بر بالین و تربت پاک شما می آیم التماس می کنم ،گریه می کنم،ناله می کنم،زاری می کنم تا مرا پیش خود ببرید و شما خود مکر کنندگان را خوب می شناسید تا زمانیکه گریه ام مکر و حیله باشد مرا قبول نکنید ولی تو را به خدا آنزمانیکه گریه ام خالص بود حرکتم پاسداری از خون شماها بود تو را به خدا مرا بطلبید و پیش خود ببرید من از رنج دنیا بی طاقتم و هر وقت به بالین شما آمدم و تقاضای حاجت نمودم و آسودگی از شما خواستم یاری ام کنید تو را بخدا تو را بخون حسین تو را بخون مهدی مظلوم سوگندتان می دهم مهدی ،اکبر و حمید یادتان نرود و مرا فراموش نکنید به خدا بگویید عطا از خودمان است عطا ذلیل دنیا شده،خوب میشه به خدا بگوییر عطا پشیمان میشه به او مهلت بده برای عطا اجازه ی شفاعت را بخواهید،آنرمانیکه شما نیستید افتخار دوستی شما بر دل و روح زندگی ام همیشه باقی خواهد ماند،آنزمانیکه شما نیستید به امیدی زندگی می کنم که روزی میمیرم و به امیری مرگ را قبول می کنم که شما منتظرانم باشید و به امیدی انتظار شما را حس می کنم که شفاعت شما در کار باشد،درود خدا نثار راهتان باد،درود خدا نثار اهدافتان باد،انشاءاله به آنچه می خواهید،خواهید رسید و امیدوارم خداوند شما را در آخرت دوست و ولی و شفیع من قرار دهد مطمئن باشید خون پاکتان را پاس خواهم نمود مطمئن باشید که اگر زمانی مسئول بودم آن افرادی که بهای نفسشان را خون شما دانستند انتقام خون پاکتان را به یاری الله خواهم گرفت امیدوارم در دنیا و آخرت دوست خوبی برای شما بوده باشم دعا کنید تا راه شما را بشناسم و آنرا دریابم برایم دعا کنید که واژه شهادت را با پاسداری از خون شما درک کنم مهدی ،اکبر و حمید در دنیا و آخرت فراموش نکنید یاری ام نکنید یاری ام کنید از خدا بخواهید مرا ببخشند گره زندگی ام را باز کنید تو را بخدا شفاعتم کنید امیدوارم خداوند شما را درجه ای والا عنایت فرمایند منتظر آنم که شما مرا یاری کنید به امید آنزمان زندگی کنم که سه نور در بهشت منتظز ورودم می باشند به امید ملاقات در بهشت

بیوگرافی

حمید، بیستم شهریورماه سال 1342 در شهر زاهدان به دنیا آمد. پدرش غلام‌حسین، ارتشی بود و مادرش عصمت نام داشت. حمید تا پایان مقطع متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت سپس به تقتضای شرایط جنگی کشور به‌عنوان بسیجی عازم مناطق عملیاتی شد.
این جوان رشید کرمانی سی‌ام مهرماه سال 1362 در مریوان و در عملیات والفجر 4 بر اثر اصابت تركش به سینه، پهلو و صورت، شهید شد.

مزار وی در قطعه 1، ردیف 7، شماره 31 گلزار شهدای شهرستان كرمان واقع است.

//مادر شهید نقل می‌کند: جنگ كه شروع شد حمید پانزده سال بیشتر نداشت. یك روز ظهر که از مدرسه آمد، گفت: می‌خوام برم جبهه.
گفتم: نه مادر، اجازه نمی‌دم، تو هنوز سن و سالی نداری.
شب وقتی پدرش به خانه آمد، گفتم: حمید می‌خواد بره جبهه، نباید به او اجازه بدی او پانزده سال بیشتر نداره هنوز خیلی بچه‌ست.
برخلاف تصورم، پدرش خیلی خونسرد و آرام گفت: «هر كار كه دوست داره انجام بده،‌ من مانع رفتنش نمی‌شم، عمر دست خداست. حتی اگر اجازه ندم بره جبهه، همین سر خیابون تصادف می‌كنه و عمرش سر می‌آد؛ اگر قسمتش به شهادت باشه كه خوش به سعادتش،‌ اگر هم كه نه‌، می‌ره جبهه از اسلام و میهن دفاع می‌كنه و برمی‌گرده؛ هر چه تقدیرش باشه همون می‌شه.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1362/07/30
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
والفجر4
عـملیـات :
والفجر4
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
گلزار شهدای کرمان
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
1
ردیـف :
7
شـماره :
31

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *