//بخشی از نامه شهید علی پورباقری گلوسالار:
قلبهای این عاشقان (رزمندگان) از خوف خدا و خشیت او بیزار و منقلب گشته و از جنایات این بعثیها جریحهدار شده و دیگر کاسه صبرشان لبریز و آتش سلاحشان برق امیدی است که به آنها دلداری میدهد و پرچمهای لاالهالاالله و محمدرسولالله بر بازوانشان سنگینی میکند. گویی میل عجیبی دارند تا بر فراز گلدستهها نشینند و چه انتظار پرشکوهی این بسیجیها برای پیروزی اسلام میکشند. آیا آن بسیجی که راحتی و آسایش و مهمترین زمان عمرش را در این راه گذاشته و جانش را در طبق اخلاص گذارده، برای پول و مقام و ثروت و … به جبهه آمده؟
امام و رزمندگان اسلام را بسیار دعا کنید که بهواسطه این خورشید اسلام است که ما اینگونه آزاد و مستقل و بدون اینکه زیر سلطه هیچ بیگانهای باشیم، زندگی میکنیم و چهره اسلام که چهارده قرن ناشناخته بود، کمکم بازشناخته و به آن عمل میشود و اینها همه را مدیون رهبری قاطع، آگاه و خود ساخته این عالِم میدانیم.
کسی نتواند شکرگزاری این نعمت کند و خدا این نعمت را به حق جدش امام حسین(ع) از ما نگیرد.
علی، بیستوپنجم آذرماه سال 1345 در کرمان به دنیا آمد. پدرش محمد، عضو کادر ژاندارمری بود و مادرش بلقیس نام داشت. علی از همان اوان طفولیت تا دوران نوجوانی دائماً دمساز بلاها و مشکلات بود. بیماریهای زیاد باعث شد که در کودکی، پدر و مادر دل از ادامه زندگی او دلسرد و او را به دست خدا بسپارند؛ اما خداوند چنین مقدر کرد که علی بماند و مرگ او را شهادت قرار دهد.
سال 1357 با اینکه دوازده سال بیشتر نداشت، با انقلاب همراه شد و در راهپیماییها و شعارنویسیها شرکت میکرد.
بهمنماه سال 1357 پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به زادگاهش (گلوسالار) رفت و با کمک دوستانش دیوارهای روستا را مملو از شعارهای انقلابی و ضد رژیم ستمشاهی کردند.
سال 1361 در سن شانزده سالگی میخواست به جبهه برود که پزشکان به دلیل ابتلای او به بیماری رماتیسم قلبی، منعش کردند و گفتند آموزش نظامی برای او سنگین است. با این وجود جهت دوره آموزش بسیج وارد پادگان قدس شد که بر اثر شدت یافتن بیماری، دورهاش ناتمام ماند و چند ماه در بیمارستان و منزل بستری شد. به همین علت توان حضور در امتحانات آخر سال (اول هنرستان) را پیدا نکرد و یک سال از درس عقب افتاد.
تابستان سال 1362 برای اولین بار موفق شد به جبهه برود؛ همان سال در جبهه درس خود را هم خواند و از جهش تحصیلی استفاده کرده و سال دوم و سوم را در یک سال به اتمام رسانید.
سال 1364با کسب دیپلم الکترونیک در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته برق دانشگاه شهید صدوقی یزد پذیرفته شد.
پس از عملیات والفجر هشت با تعدادی از دانشجویان داوطلب رزمنده، برای دومین بار عازم جبهه شد و در آغاز سال 1365 در جریان حملات عراق به جزیره مجنون، به عنوان آرپیچیزن در کنار سایر رزمندگان مردانه جنگید و مجروح شد.
علی این بسیجی عاشق برای سومین و آخرین بار در آبانماه سال 1365 از یزد عازم جبهه شد و در عملیاتهای کربلای چهار و پنج شرکت کرد و به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید.
پیکر مطهرش در قطعه1 ردیف 11 شماره 6 گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
//یکی از دوستانش نقل میکند:
علی هیچوقت برای خواب از رختخواب استفاده نمیکرد و میگفت: مردان خدا باید اینطور باشند، مگر عاقبت همه ما خاک نیست؟
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه