بسم الله الرحمن الرحیم
کل نفس ذائقه الموت ثم الینا ترجعون
بنده حقیر، عبد ذلیل، مسکین و مستکین غلامحسین خزاعی راوری فرزند محمد شش 53 مقیم کرمان.
خداوندا بر زبانم و بر فکرم قدرتی فرما که بتوانم به یگانگی تو شهادت بدهم. وصیتنامه ام را در زمانی می نویسم که حقیری گنه کار و عاصی و با فکر و بدن و بدون زور می نویسم. به یقین و حق شهادت می دهم به کرامت کریم بنده پرور ، سید و سروری منعم نعمت، صاحب قدرت، رحمان دنیا و رحیم آخرت انیس ذاکرین، جلیس شاکرین، مصور مبدع بخشاینده، معشوق عاشقان، محبوب محبان، نور هستی، چراغ راه گمراهان و گواهی می دهم که پیش از پیامبر آخرالزمان پیامبرانی از طرف پروردگار مبعوث شده اند و من برسالت آنها گواهی می دهم که اول آنها حضرت آدم و آخر آنها حضرت محمد(ص) بوده است. شهادت می دهم که محمد(ص) بنده او و فرستاده اوست از جانب پروردگار براستی و درستی به رسالت حق برخاست. گواهی می دهم که بعد از رسول اکرم(ص) دوازده نور هدایت و رهنمای برای بشر آفریده شده اند که اول آنها امام علی(ع) و آخر آنها حضرت قائم(عج) که در حال غیبت به سر می برند و ما در دوران آن حضرت زندگی می کنیم و گواهی می دهم به اینکه بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخیز روز استواری میزان عدل الهی حتما می آید و خفتگان در خاک سر از گور بر می دارند و در محضر عدل خدا جبهه بر خاک می سایند و خدا در بینشان داوری و قضاوت خواهد کرد و گواهی می دهم که انقلاب اسلامی تنها حکومتی است که در جهان و در موقعیت کنونی بر مبنای اسلام پایه گذاری شده است و امام امت خمینی عزیز اسطوره مقاومت بهترین امام و رهبر جهان است. من آمدم تا اقوام و دوستانم اصلاح شوند و زنجیرهای اسارت و فساد را از دست ها و پاها بر کنم. بر آتش دل درماندگان آبی بیفشانم. گرد یتیمی از چهره یتیمان پاک کنم. اشک غم محنت را از دیدگان بزدایم. از پدر و مادر و برادران و خواهرانم خواهشی دارم که در مسیر خدا یعنی اسلام و اخلاق و آداب اسلامی یک لحظه دور نشوید . هیچگاه دست حمایت از این رهبر بزرگ این انسان مافوق که به یاری الله، پوزه تمام جباران عالم را به خاک کشیده است بر ندارید. پدر و مادر عزیزم اگر من از بین شما رفتم شماها باید الگویی خوب و بزرگ برای پدران و مادران دیگر باشید. مثل یک شیر یک حزب الهی واقعی در تشییع جنازه من شرکت کنید و ضعفی از خود نشان ندهید و با این عملتان مشت محکمی بر دهان منافقان و کافران بکوبید. شما ای پدرجان سرت را در جامعه بالا بگیر و سینه ات را سپر کن و چهره ات را باز کن و شاد باش و با زبانت بگو که امانتی داشته ای از طرف خدا، و اینک آن امانت در راه خداست. مادر و پدرم کوه باشید و چون کوه استقامت کنید لحظه ای از نام و یاد خدا غافل نباشید و ای تو خواهرم زینب وار با ناملایمات دست و پنجه نرم کنید وسایلی که دارم در هر راهی که خود بهتر دانستید خرج کنید برایم یک ماه روزه بگیرید نمی دانم نمازهایم مورد قبول پروردگار واقع شده است یا خیر، برایم تا می توانید نماز بخوانید. دیگر صحبتی ندارم به امید روزی که نامه عملمان را به دست راستمان بدهند در ضمن وصیت می کنم که زنجیرهایی را که خریده ام به دست و پایم ببندید و در قبر قرار دهید . والسلام. یکشنبه 64/11/6
//دستنوشته شهید
ای دوست! دنیا مخلوطی از شهدها و عذابهاست، اگر دوست بداری باختهای و اگر دشمن بداری، به خویش تاختهای، اگر سازگار باشی دمساز نباشد و اگر رها کنی، همدمت گردد، اگر به او بیندیشی خُردت کند و اگر در اندیشهاش نباشی تباهت سازد، نه به سروری دلگرم است و نه به خندهای آرام گیرد، اگر بخندی به خندهات گیرد و اگر بگریی به سخرهات گیرد.
خوشی دنیا همچون قطرهای است که با یکبار نوشیدن تمام میشود.
آری، امید دنیا منشاء همه ناامیدیهاست، اگر به امیدش خوگیری، رهایت نکند و از خود بازت دارد و بهخود پردازد، خوشی دنیا همچون قطرهای است که با یکبار نوشیدن تمام میشود و اگر بر زمین افتد، هرگز بهدست نخواهد آمد.
غلامحسین، بیستم اردیبهشتماه سال 1345، در شهر راور متولد شد. پدرش محمد، راننده بود و مادرش بتول نام داشت. او تا سال چهارم متوسطه درس خواند و سپس به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت.
بیستودوم بهمنماه سال 1364 در عملیات والفجر هشت، در اروندرود بر اثر اصابت تركش به شهادت رسید.
مزار وی در گلزار شهدای كرمان قطعه 1، ردیف 7، شماره 16 واقع است.
//شهیدی که با غل و زنجیر به خاک سپرده شد
پدر شهید نحوه خاکسپاری فرزندش را اینگونه روایت میکند: حسین یکی دو روز قبل از آخرین اعزام به جبهه، مقداری زنجیر خرید و به خانه آورد. از او سوال کردیم که زنجیرها برای چیست؟
گفت: بعداً برایتان میگویم.
وقتی حسین شهید شد، وصیتنامهاش را باز کردیم، توصیه کرده بود زنجیرها را به دست و پایش ببندیم و بعد او را دفن کنیم تا در قیامت گواه محکمی برای ابراز بندگی به خدا داشته باشد.
//پیکر حسین را تشییع میکردند. خودم را به گلزار شهدا رساندم. مایل بودم حتماً او را برای آخرین بار ببینم. به ویژه این که وصیت کرده بود، با زنجیر بر دست و پایش دفن شود. شب قبل، برادرانم عباس و علیرضا برای اجرای وصیت به معراج شهدا رفته بودند. هرچه خواهش کردم، مرا همراه خودشان نبردند. حالا میخواستم او را ببینم. بالاخره از راه رسید. دوستان و همرزمانش قبر را احاطه کردند. اجازه نمیدادند جلو بروم. من که منتظـر این لحظه بودم و از مدتها قبل خودم را آماده کرده بودم، فریاد کشیدم. شیون کردم. داد زدم. عاقبت راه باز کردند و جلو رفتم. خودش بود. آرام در خواب. با اثر گلوله بر پیشانیاش و زنجیری بر دست و پایش. روح بزرگ حسین اینک آرمیده بود.
راوی: خواهر شهید
// حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله برای دلجویی از پدر و مادر شهید حسین خزاعی به منزل پدر شهید رفت و خطاب به آنها گفت: «حسین عاشقی بود که همه عاشقش بودند، حسین عاشق اباعبـدالله الحسین(ع) بود. برای امام حسین(ع) میسوخت و با تمام وجود اشک میریخت. از روی سوز، از روی اعتقاد اشک میریخت. وقتی دعا میخواند، قبل از همه و بیشتر از همه گریه میکرد، بچهها هم دوستش داشتند.»
راوی: «مصطفی شبرو» همرزم شهید
منبع: کتاب زنجیرها
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه