محمدرضا حسنی مقدم

نــام :
محمدرضا
نـام خـانوادگـی :
حسنی مقدم
نـام پـدر :
بهروز
تـاریخ تـولـد :
1340
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

وصیت نامه اینجانب حقیر محمدرضا حسنی مقدم

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم رب الشهدا ء و الصد یقین

ای کسانی که ایمان آورده اید جز این چیست که چون بر شما امر شو د برای جهاد در راه خدا و دین خارج شوید.چون بار گران بخاک زمین دل بسته اید؟ آیا راضی به زندگانی دو روزه دنیا عوض حیات ابدی آخرت شده اید؟ در صو رتی که متاع دنیا در مقابل عالم آخرت اندک و نا چیز است.

با درود و سلام فراوان به امام امت خمینی کبیر و با درود و سلام فراوان به شهدای به خون خفته ای که ایثارگرانه تداوم بخش راه انبیاء و او لیاء خود بودند و با درود به امت حزب الله که با حضور دائم در صحنه خون شهدا را از هابیل تا حسین (ع) و از حسین (ع) تا حسینیان این زمان پاسدار بودند در این لحظات پایانی که آخرین روزهای عمر خود را می گذرانم توانسته ام اندکی به خویش برگردم و با خدای خود به تنهایی راز و نیاز بکنم. خدایا تو خود می دانی که قلبم در تاریکی گناهانم تیره و تار گشته و کارهایم و اعمالم موجبات خشم و غضب تو گردیده است و همیشه عقلم مغلوب هواهای نفسانی من بوده است. پیروی از دستورات تو کم و پیروی از معصیت ها و زشتی ها فراوان کرده ام. زبانم پایگاهی برای تهمت ها، بدگویی ها، غیبت ها، ناسزاها، تو هین ها، شایعه ها، فحاشی ها و گناهان دیگر بوده است. عمرم در راه گناه و نافرمانی از دستورات تو به تباهی رفته است و با خود جز کوله باری سنگین از گناه به پیشگاه تو نیاورده ام و در اجتماع خود جز یک موجود مصرف کننده و سربار جامعه و مفسد فی الارض نبوده ام. خدایا بار گناهان برشانه های من سنگینی کرده و خودم را با اعمالم در ردیف اسفل السافلین قرار داده ام .از خود بیزار شده ام و هیچکس قادر نیست مرا ازاین منجلابی که خود برای خویش ساخته ام بیرون بکشد. خدایا هزاران بار توبه کرده و توبه شکسته ام. روحم از ناپاکی ها و زشتی ها و کثرت گناهان آلوده گشته است.پاهایم به خطا رفته و چشمانم به جهت خلاف نگریسته و دستانم خلاف عمل کرده و عقلم و فکرم به کارهای حرام و گناه اندیشیده است. خدایا هیچ پناهگاهی ندارم و از کثرت گناهان دعاهای من بی اثر گشته و حاجت های من ناروا گردیده و در عرض تو به من انقلاب اسلامی را داده تو به من امام امت خمینی عزیز و امت حزب الله را داده و با این همه نعمت و لطفی که در حق من کردی باز از تو روی گردانیدم. با وجود این خدایا با من چه تدبیر خواهی کرد ای پوشاننده عیب ها و ای آگاه به همه غیب ها و ای کشف کننده همه پنهانی ها ای که در خلوت ناظر اعمال زشت و ناپسند من بوده ای با من چگونه رفتار خواهی کرد .خدایا گناهان من به قدری مرا در تنگنا و بن بست قرار داده که قدرت عقل و اندیشیدن در راه تو را از من سلب کرده است و راهی جز جهاد در راه تو و شستن گناهانم در حمام خون و جنگ برایم نمانده است آخر تو خود گفته ای که (آنان که از وطن خود هجرت نمو دندو از دیار خویش بیرون شده و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کرده و کشته شدند هیچ ترس و اندوهی از گذشته خود نداشته باشند)
خدایا اکنون غرق در گناه بسوی تو آمده ام.دلم شکسته و روحم در زندان تن بی تابی می کند .تمام دربها و راهها به رویم بسته شده است.خدایا دیگر زندگانی این دنیا را نمی خواهم خدایا فقط تو را دارم و از تو میخواهم فیض شهادت را نصیبم نمایی و بدین وسیله مرا در پیشگاه رسول اکرم و ائمه اطهار و شهیدان تاریخ بویژه دستغیب، صدو قی، بهشتی، مطهری، رجایی و باهنر و پیشگاه روحانیت رو سفید گردانی.خدایا تو را به حق محمد و آل محمد علیهم السلام گناهان مرا ببخش و در پرده لطف و مرحمت خود بپوشان و اکنون چند جمله ای با تو امت حزب الله سخن دارم. سفارش میکنم نماز های جمعه را ترک نکنید و دعای کمیل را هر هفته بخوانید .همچون دژی آهنین اما امت و امید مستضعفین را در میان بگیرید و همیشه گوش به فرمان او باشید و با []گرایی که اساس بدبختی ما بوده و همچنین با منافقین مبارزه کنید و با پیروی از امام امت در راه جهانی شدن اسلام و آزادی قدس و فلسطین و جنوب لبنان و دیگر نقاط اسلامی جهان بکوشید و شعار مرگ بر آمریکا و شوری و اسرائیل یادتان نرود. از راست روی ها و چپ روی ها مبری باشید و به صراط مستقیم همت ببندید. من از این جهان فانی می روم و امام امت را به شما امانت می سپارم مبادا با اعمال خود این سید حسینی را خدای ناکرده بیازارید که قلب رسول اکرم را آزردید هر چه شما کردید پیروی از رهنمودهای رهبرعزیز.

بیوگرافی

دهم مهر 1340، در شهرستان رفسنجان چشم به جهان گشود. پدرش‌ ‌بهروز، در تعميرگاه كار مي‌كرد و مادرش ‌نصرت نام داشت. تا پايه‌ ‌سوم معني‌ و محتضر در حوزه عمليه درس خواند. روحاني بود، به عنوان بسيجي‌ در جبهه حضوريافت. بيست ‌‌و دوم ‌اسفند 1363، در جزيره‌ مجنون به شهادت رسيد. پيكر وي بر اثر ماندن در منطقه متلاشي شد و پس از تفحص سال1374، در گلزار شهداي زادگاهش به‌ خاك سپرده شد.‌

وی در یک خانواده مذهبی و متعهد به دنیا آمد. با ورود به مدرسه و طی نمودن دوران درس بالاخره در سال آخر دبیرستان موفق به اخذ دیپلم نگردید پس از مردود شدن ادامه تحصیل نداده و به اصفهان برای گذراندن یک دوره سیم پیچی سه ماه عازم گردید پس از آمدن از اصفهان از اصفهان به علت ؟؟؟بود تصمیم به فرا گرفتن درس طلبگی گردید و از طریق حوزه علمیه امام خمینی مشغول درس خواندن شد پس از طی یازده ماه و پس از گذراندن یک دوره آموزشی داوطلبانه عازم جبهه های نبرد گردید و در اسفندماه 64با شروع شدن عملیات بدر وارد کارزار گردید و به سمت آر پی جی زن مشغول دفاع از خاک پاک میهن اسلا می گردید پس از یک دوره مو فقیت آمیز گردان علی بن ابی طالب که گردان پیش مرگ نیز بود از ابهای هور العظیم رد شدند. رضا ازداخل یک سنگر کمین مشغول انهدام تانک های دشمن بود که ناگهان تیری مستقیم (بر طبق گفته رزمندگان)به پیشانی او اصابت می کند و دوستانش که نزدیک او بودند امتحان شهادت دادند و دیگر پیکر او را هم ؟؟؟و بصورت مفقود اعلام گردید. لازم به توضیح است که ایشان قبل از دوران طلبگی به جهاد و کوششی از خود بروز دادند و در رشته  ورزشی بدنسازی به اندازه ای پیشرفت داشتند که در سطح ایران مطرح بودند اما پس از وارد شدن به حوزه، ورزش را کنار گذاشته و با گرفتن روزه های قضای خود که همیشه اوقات انجام می گرفت فردی دائم الذکر شده بودند و بحدی ازگناهان و حتی مکروهات پرهیز می نمودند که دوستان طلبه ایشان به جرات می گفتند که شما با امام زمان در تماسید، هیچ گاه غیبت نمی کرد و حتی مستحبات را انجام  می داد موضوع مهمی که برایشان پیش آمده بود و پس از خبر شهادتش از طرف یکی از دوستانش مطرح گردید به این قرار است:در زمانیکه در اهواز مشغول تعلیم عملیات نظامی بودند یک روز که همراه دیگر دوستان به سنگر استراحت برگشتند ناگهان دیدند محمد رضا ؟؟؟ایستاده و مثل این است که با کسی حرف می زند و یا با یک سید پیری حرفی می زده است دوستانش به او می گویند محمدرضا بیا به سنگر برگردیم و او می گو ید شما بروید من می آیم پس تا چند روزی خبری از او نبود که همه بچه ها فکر می کردند شاید در میان بیابان توسط خمپاره ها شهید شده باشد پس از چند روز متوجه می شوند که صدای دعا و نمازش (که با صدای بلند می خوا ند)ازسنگرش به گوش می رسد به او می گویند محمدرضا این چند روز کجا بودی و او در جوا ب آنها که اصرار داشتند کجا بوده می گو ید جائی نبودم همینجا کنار شماها بودم و مخفی نیست که آن سید که بوده و در این مدت محمد رضا کجا بسر برده است و پس از اینجا چند روز لاغر و ضعیف شده بود .

خداوند شهدای ما را با شهدای کربلا محشور فرماید …

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1363/12/22
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
جزیره مجنون
عـملیـات :
بدر
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *