
خداوندا می دانی که از آتش داغ وجودم می گویم از آن سوز جانگدازی که از اعماق وجودم زبانه می کشد، پس برای آن وصیت می نویسم که ذره هایی از آتش دلم را بازگو کنم تا شاید مورد رحمت حق قرار گیرم .خدایا آگاهی به کارهای بندگانت و می دانی که گناهکارم و خطا کارم پس خدایا رحمتت را شامل حال ما گناهکاران گردان تا شاید ما هم پیش رفقا ودوستان همان دوستانی که خجالت می کشم اسم آنها را ببرم روسفید باشم.
خدایاعشق خودت را در دلهای ما بندگان آنچنان قرار بده که از هر گونه خطایی مصون باشیم.
خدایا بند بند وجودم اقرار می کند که شایسته ترین معبود تویی، پس شهادت می دهم که محمد (ص) فرستاده توست وعلی (ع) دوست توست ، واسلام آخرین دین است و قرآن آخرین کتابی است که از طرف خدا به رسول(ص) نازل شده است.
هنگامی که محمدمرادی پنج ساله بود به خاطر هوش واستعداد سرشارش به دبستان ادب پا گذاشت و کلاس اول ودوم را در دبستان ادب خواند بعد از گذراندن دبستان و راهنمایی در هنرستان اقبال تحصیل خود را دنبال کرد دوران هنرستان با روزهای شورانگیز انقلاب توام است.
وقتی انقلاب اسلامی مثل ستاره ای روی سینه آسمان ایران ما می درخشید محمد خود رادر لباس پاسداری دید آموزش های سخت و فشرده نظامی و تجربه هایی که از حوادث کردستان آموخته بود او را برای مقابله باتجاوز بعثی ها آماده تر کرد . واحد اطلاعات وعملیات خانه تازه ای برای او شد، ماموریت های حساس و خطرناک را یکی پس از دیگری به انجام واتمام رساند.
صبح روز هشتم اسفند ماه شصت و دو عراق منطقه محمد و یارانش را بمباران شیمیایی کرد و او مردانه ایستاد وتک تک نیروهایش را از منطقه دور کرد آخرین نفری که از منطقه خارج شد تنها محمد بود.
ده روز بعد محمد در یکی از بیمارستانهای تهران خلعت زیبای شهادت را برتن پر تاول خود برازنده دید
جـزئیات شـهادت
بمباران شیمیایی
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
