حسن رضوانی

نــام :
حسن
نـام خـانوادگـی :
رضوانی
نـام پـدر :
قیدی
تـاریخ تـولـد :
1339
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

بسم رب الشهدا و الصدیقین
الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ا محمد رسول الله، اشد ان علی ولی الله
خداوند بزرگ است. شهادت میدهم که خدایی نیست جز خدای یکتا. شهادت می دهم که محمد فرستاده خداست. شهادت می دهم که مولا علی علیه السلام دوست و ولی خداست.
شهادت می دهم که ما دارای یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر هستیم که اول آن آدم و آخر آن خاتم. ضمن عرض سلام به پیشگاه حضرت مهدی(عج) و سلام و درود بی پایان به امام امت .( بابی انت و امی)، و سلام و درود بر شهدا صدر اسلام و شهدا انقلاب اسلامی که با خونشان نهال پژمرده انقلاب را آبیاری نمودند و با خونهایشان صحراهای […] فاو را رنگین نمودند.
من از بنده های حقیر خداوند می باشم به شرط اینکه آن معبود این بندگی را قبول نماید و از خواهران و برادران تقاضا دارم که دعا کنید خداوند مرا یکی از بندگان حقیر خودش محسوب نماید اگرچه لایق و شایستگی این بندگی را ندارم اما می خواهم بگویم ای پروردگار من و ای معشوق من، من حداقل اسمم مسلمان است و من تو را دوست دارم. گیرم من آتش جهنم تو را تحمل کنم اما چگونه می توانم دوری و فراق تو را تحمل نمایم این غیر امکان است اگرچه مرا از درگهت برانی و مرا از خود دور سازی اما من مانند پروانه بر گرد آن نور عالمتاب وجودت گردش خواهم نمود تا اینکه مرا به وادی عاشقان راه دهی مرا در محفل دوستان آشنا سازی و مرا با آن بوی خوشت عطرآگین سازی که این تنها سعادت و آرزوی من است و من بهشت ترا می خواهم زیرا از بهشت بالاتر وجود لایزال و بی همتای توست که من عاشق آن وجود هستم . داورا، معبودا، کریما، ستارا، من از تو می خواهم آن گناهانیکه در پنهانی انجام می دادم و هیچکس نمی دید فقط و فقط خوت آن گناهان را می دیدی و بلافاصله پرده رویشان می کشیدی تا اینکه بنده ها نفهمند و مرا رسوا نسازند حتی از آن بالاتر آنچنان پرده روی گناهانم می کشیدی که ملائکه شب آن گناهانیکه برای من می نوشت سعی می کرد که ملائکه روز از آن خبردار نشود. خداوندا چگونه و با چه زبانی می توانم شکر این نعمت ها را بکنم همین بس که زبان من و بیان من و قلم من و جوهر جسم من ناتوان است که شکر این نعمتهای ترا  بکند و تنها سخن من اینست که ای معبود من تو خود هر چه دانی با این بنده ات انجام بده که طبق آیه ایکه در قرآن کریم آمده خداوند فرموده “قال انی اعلم ما لا تعلمون” خداوند فرمود من چیزی را از اسرار خلقت بشر می دانم که شما نمی دانید.
وصایای من به شرح زیر است:
1-    قبر مرا در گلزار شهدا دشت عباس دفن نمایید و اول مرا زیارت کنار قبر مرحوم پدرم ببرید تا به ایشان نوید دهم که پدر من هم آمدم کنار تو و بعد مرا به دشت عباس آورده و بخاک بسپارید.
2-    یکسالی که در حوزه علمیه کهنوج بودم بطور شایسته نتوانستم درس بخوانم از اموال امام زمان(عج) را بیهوده مصرف کردم چهار هزار تومان به حوزه علمیه کهنوج بپردازید تا اینکه امام زمان هیچگونه طلبکاری از من نداشته باشد و باید بگویم این مبلغ پول در قم موجود است در چمدانیکه داخل خانه است و کلیدش در ساک دستی است که همراه خود بنده است(در جبهه)
3-    تقریبا 45 روز روزه قضا دارم یکی از برادرانم گرفتن این روزه ها را تقبل نماید.
4-    هر کس از اقوام و خویشان از من نارضایتی دیده اند مرا عفو نمایند.
در پایان سلام گرم و خالصانه خود را به محضر مادر گرامیم عرض می کنم که تو ای مادر مرا ببخشای زیرا دومین کسی که بعد از خدای تبارک و تعالی مرا نگهداری کرد تو بودی و کسیکه از شب تا صبح در پای گهواره من بیداری کشید تو بودی. مادر جان من توانایی آنرا ندارم که از این زحماتی که برایم کشیدی تشکر کنم و من از خدا می خواهم که پاداش تو را بدهد و باید بگویم مادر درود خدا بر تو باد که با آن نمازهای شب که خود ناظر آن بودم مرا تربیت کردی که اینچنین از اسلام و قران دفاع کنم. می دانی مادر چرا وصیت کردم که مرا در دشت عباس دفن کنند چونکه بیشتر از این نمی خواستم به شما زحمت بدهم که هر شب جمعه به مزار شهدا به زیارت بروید. مادرجان ترا به جان پیامبر اکرم و همه ائمه ترا به جان امام عزیز قسمت میدهم که از فراق من ناله و زاری نکنید بلکه شادان و خرم باشید زیرا من قول شرف می دهم اگر خداوند جز شهدا به حساب بیاورد تو را و همه خواهران و برادرانم را شفاعت نمایم.
در پایان از استاد عزیز و سرپرست خودم حاج آقا رضوانی که با تاکیدش مرا به حوزه علمیه فرستاد تا در مکتب امام صادق درس شهادت و شهامت بیاموزم نهایت تشکر را دارم . برادرجان مرا ببخش اگر یک وقتی شما را ناراحت کردم و اگر چنانچه خداوند مرا از شهدا قرار داد قول می دهم شما را شفاعت کنم. گرچه این سخن گزافی است بلکه شما باید مرا در آنجا شفاعت کنید. برادران عزیزم غلامحسین جان، محمدرضا جان، عبدالرضا جان و موسی جانم از شما تقاضای بخشش دارم و همچنین من از محضر خداوند خواهانم که شما را شفاعت نماید.
خواهران عزیزم زینب جان و فاطمه جانم از شما تقاضای بخشش دارم و از دختر خاله ام و دختر عموهایم و پسر عموهایم شاکری و اکبر مرا عفو کنند و از استاد عزیزم حاج آقا معتمدی طلب بخشش دارم و اگر ناراحتی از من دیده اید به بزرگی خود مرا ببخشید.
در پایان از مادرم میخواهم به نامزدم بگوید ناراحت نباشد و در فراق من نگرید انشااللهی ک نامزد مناسب و باایمان برای خودش پیدا کند و عروسی نماید. اگر چنانچه به این قول وفا نکند روح من نگران خواهد شد. والسلام. 65/2/5
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا.

بیوگرافی

سيزدهم‌ خرداد 1339، در روستاي دشت‌عباس‌ منوجان از توابع شهرستان كهنوج به دنيا آمد. پدرش قيدي (فوت1347) و مادرش نازي نام‌داشت. تا پايان مقطع متوسطه در حوزه ‌‌علميه درس ‌خواند. روحاني ‌بود، به عنوان‌ بسيجي در جبهه حضور يافت. سيزدهم خرداد 1365، در فاو بر اثر اصابت تركش به شكم و ريه، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي شهرستان زادگاهش واقع است.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1365/03/13
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
فاو
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *