حسین با توجه به توانمندیهایی که داشت به فرماندهی واحد اطلاعات لشکر 41 ثارالله منصوب شد. این پاسدار رشید پس از خدمات فراوان، سال 1364 در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور همسر خوب و مهربانم
پس از حمد و ثناي خداوند تبارك و تعالي و درود بر رسول اكرم (ص) و بر مهدی(ع) و نایب بر حقش حضرت امام خميني دام ظله .
سلام برهمسر خوب و مهربانم، سلام بر مادربچه هايم، سلام بر اسطوره مهر و تلاش وكوشش، سلام بر تحملت، سلام بر تنهاییت، سلام بر تو نه تنها براي اینکه همسرم هستي
بلكه […] و من تنها برای [تو] مصيبت فراهم آورده ام. نسرین جان این […] برای خداست و زیرا می دانم که تو نمی توانی. همین امام عزیز جوانان را برای دفاع از اسلام فرا می خواند و تو مانع شوهرت نشوي. سلام بر رضایت تو بر رفتن من. نسرین جان کاش این قلم می توانست سلام مرا آنطور که ناشايسته و شايسته تو هست به تو برساند و اين عقل ناقص من هرگز نمی تواند جملاتی که حاکی از عشق است[را] برایت بیان کند.
نسرین جان آنچه انسا نها را به كمال و سعادت می رساند بندگي خداست و متاسفانه در طول عمرم از عهده اين امر بر نیامده ام. خدایا! به من و همسرم قدرت و نيرویی عطا فرما تا بتوانیم ذر هایی از رحمتها و نعمتهاي تو را قدر بدانیم وتشکر […] و به خدا قسم من تا به حال از عهده بر نیامده ام و بر نخواهم آمد. نسرین همیشه دعاگویت هستم تو نیز مرا دعا کن. دعا کن […] خدا از گناهانم درگذرد و دعا کن آمرزیده شوم.
آنچه انسان را به کمال و سعادت می رساند بندگی خداست و اطاعت از رسول گرامی اش و پیروی کردن از ولی عصر )عج( و نائب بر حقش […].هر کس را به اسلام پشت کرده و یوغ بر اسلام می زند و به رهبرمان […] به این گروه قرار نده و دست ما را بگیر. نسرین […] عزیزم به عبادت بپرداز و از خدا بخواه این توفیق را به من عنایت فرماید. نسرين جان اجازه بده در اينجا و […] از نقاب حماسه حسيني […] (استاد شهيد مطهری) برايت نقل نمايم. امید است كه براي هر دويمان پند و اندرز باشد و الگو و اسوه ما قرارگيرد، آمین.
عبدالله بن عمير در خارج كوفه بود که اطلاع پيدا ميكند براي جنگ با سيدالشهدا لشکر جمع ميکنند، او از […] صدر اسلام بود. با خودش مي گويد بخدا قسم من سا لها با کفار بخاطر اسلام جنگيده ام و آن جهادهایم هرگز به پای این جهاد نمی رسد که من از اهل بيت پيامبر دفاع كنم. آمد به خانه به زنش گفت من چنين فكري كرده ام، گفت بارك الله فكر بسيار خوبي است اما نه، كي شرط گفتند؟ گفت بايد مرا با خودت ببري. زن و مادرش را هم با خودش برد[…]. در میدان جنگ نيز […] . به این ترتیب بعد از داوطلبانه شدن آن دو غلام، حضرت اباعبدالله حسين)ع( نگاه كردند […] و عبدالله بن عمیر فرمودند اين مرد ميدان آنها است؛ اول […] نامی آمد كه غلام عمر سعد را عبدالله بن عمیر او را از پاي درآورد اما قبلاً كسي از پشت سر به جناب عبدالله حمله کرد […] اما عبدالله فریاد کشیدند؛ از پشت سر مواظب باش ولی تا به خود آمد او شمشيرش را فرود آورد و پنج ههاي دست عبدالله قطع شد اما با دست دیگرش او را از بین برد. در همان حال خدمت ابا عبدالله در حالیکه […] می خواند. به مادرش گفت: مادر! آیا خوب عمل کردم؟ گفت نه، من از تو راضی نم یشوم تا تو را کشته ببینم. زنش هم بود، اما البته زنش جوان بود به دامن عبدالله بن عمیر آویخت. مادر گفت: که مادر مبادا اینجا به حرف زن گوش کنی، اینجا جای گوش کردن به حرف زن نیست، اگر رضایت مرا می خواهی جز شهید شدنت راه دیگری نیست. عبدالله رفت و شهید شد. دشمنان سرش را بریدند و به طرف خیمه ها پرت می کنند. مادرش پسر خود را بر می گیرد و به سینه می چسباند، می بوسد و می گرید. پسرم حال از تو راضی شدم به وظیفه خودت عمل کردی. بعد می گوید ما چیزی را که برای رضای خدا باشد[…] و سر را به طرف دشمن پرت می کند. آنگاه عمود خیمه را بر می دارد و به طرف دشمن حمله میکند و می گوید من […] پیرزن ناتوانی هستم اما تا جان دارم از خاندان فاطمه(س)دفاع میکنم.
[…] را بسته است و هيچكس نمي تواند بگويد من چه بودم؟ من چه کردم؟ خدمت بزرگ شما همسران این است که با مصائب بسازيد و بر آنها صبركنيد که من امروز اين را با تمام وجودم مي نويسم. تو هميشه با اعمالت و تحملت به من درس داده و من بايد بگويم كه بسيار خوب بر مصائب صبر و ش يكباني كرده اي خداوند بر درجات و پاداشت بيافزايد و بر طاقتت نيز بیافزاید. آنچه امروز وظيفه توست تربيت بچه هاست، از آنها غافل نشو. تربیت صحيح امروز آنها آمرزش آخرت است. نسرين من و تو بايد هميشه مواظبت کنیم بر نشست و برخاستمان، مواظب اين لبتان و و این زبان باشيم، درست وصحيح آن را به كار گيريم و براي رضای خدا از […] تهمت و غيبت بكلي […] بپرهيزيم. خدایا! به عزت و جلالت ما را در اين راه توفيق ده.
نسرين جان بچه ها را خوب مواظبت کن. مواظب باش آنها را كتك نزنی، از طرف من آنها را ببوس. برای ادای نماز به نماز خانه برو […] در مورد صبر بیان داشت و فرمود که علی بن ابیطالب(ع) می فرماید ايمان بر چهار پايه استوار است: 1.یقین 2.صبر 3.جهاد 4. ….. فراموش کردم و همیشه گفته اند که […]بالاتر از صبر است زيرا که آدمي دركارها و مشكلات صبوري و از فقر و از شداید و مصائب در ظاهر شكايتي ندارد اما در اصل باطن ميل ندارد كه اين طور باشد اما رضا اینست که علاوه بر صبر و تحمل بر آنها بر اين دردها و رنج که بر آنها رضایت دارد راضی است به رضای خدا. خداوند هر دویمان را و تمامی مسلمین را در راه و صراط مستقیم خود هدایت نماید.
مسلمانی از حضرت امیر سوال می فرماید: زنده بودن را دوست می دارم هم مرگ را و کدام را ترجیح می دهد. به این مضمون می فرماید: طالب رضای خدا هستم اگر او خواست شهيد مي شوم و اگر خدا خواست زنده م يمانم. نسرين جان هر چند دلم برایتان تنگ شده است اما براي رضاي خدا صبر ميكنم و تو هم صبر كن. محمد را [از طرف من ببوس] . بهانه نمي گيرد؟ چه كار ميكند؟ و از آسیه برایم بنویس ببینم چطور است. اگر توانستی برایم عکسی بفرست. آیا عکس ها را ظاهر کردی. اگر عکس ها را گرفتی عکس های دسته جمعی را برایم بفرست.
[…] سلام و دعا برسان. نزهت خانم، پروین خانم و بهجت خانم و سیمین خانم . آقای قطبی و علی را سلام و دعا برسان. امید است در پناه امام زمان )عج( از زندگی موفق و در جهت اسلام برخوردار باشید[…]. داود و مروارید خانم … سلام برسان. خواهر محمدی را سلام برسان. با پیروزی اسلام بر کفار. دعا برای امام و پیروزی رزمندگان فراموشت نشود.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی(عج() خمینی را نگهدار.
دوستدار شما
63/11/24
حسین در قسمتی از وصیتنامه خود آورده است:
ای مهربان و ای بخشنده، به رحمانیت تو دلبستهایم و به رحیمیت تو مددجوییم، خدایا به تو امید داریم و اگر به تو امید نداشته باشیم، پس به خانه که روی آوریم؟
خدایا! بندگی ما را پذیرا باش اگر چه با زبان ظاهر است.
خدایا تو این بندگی ظاهری را در قلب ما بنشان و از قلب ما پذیرا باش.
خدایا ما را متخلق به اخلاق خودت گردان.
حسین، بیستوهفتم فروردینماه سال 1335 در روستای بهاءآباد از توابع شهرستان زرند چشم به جهان گشود. پدرش اكبر و مادرش سكینه نام داشت. حسین تا پایان مقطع متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت.
وقتی مبارزات مردم ایران بر علیه شاه شروع شد، او از پیشگامان مبارزه بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، به عضویت کمیتههای دفاع و حفاظت از انقلاب درآمد و با از جان گذشتگی در راه تثبیت انقلاب اسلامی زحمات بیدریغی متحمل شد.
شکلگیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان رهبر کبیر انقلاب اسلامی، موقعیت مناسبی بود تا با پیوستن به آن، قابلیتهای بیشمارش را ارائه دهد. جنگ تحمیلی که شروع شد او بیهیچ تردیدی به خیل رزمندگان دفاع از میهن و انقلاب ملحق شد و در جبهه حضوری مستمر و تاثیرگذار داشت. سال 1360 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک پسر و یک دختر است.
حسین با توجه به توانمندیهایی که داشت به فرماندهی واحد اطلاعات لشکر 41 ثارالله منصوب شد. این پاسدار رشید پس از خدمات فراوان، سال 1364 در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطراتی از زبان همسر شهید حسین آتشافروز:
/گفتند که در بمباران شیمیایی جزیره مجنون، راکت در فاصله شش متری حسین به زمین اصابت میکند و او به شدت مجروح میشود. چشمانش دیگر جایی را نمیبیند. او را مستقیم به تهران منتقل و در بیمارستان رازی بستری میکنند.
حسین نود درصد شیمیایی شده بود و پزشکان امیدی به زنده بودنش نداشتند. اما خودش با روحیه بالایی که داشت به روند درمانش کمک میکرد.
آن زمان من باردار بودم. حسین این موضوع را میدانست و خواهش کرده بود که موضوع مجروحیتش از من پنهان بماند.
من تا هجده روز از او بیخبر بودم. بعد از آن هم به من گفتند از ناحیه پا مجروح شده و در تهران بستری است. به همراه پسرم، محمد سلیم به تهران رفتیم. آنجا دختر عمهام آرامآرام شیمیایی شدن حسین را برایم تعریف کرد. او گفت کسی امیدی به زنده ماندن حسین نداشت، ولی لطف و کرم خدا و دعای شما او را زنده نگه داشت.
هیچوقت نمیتوانم لحظهای را فراموش کنم که در بیمارستان چشمم به حسین افتاد. اصلاً باور نمیکردم کسی که روی تخت خوابیده، حسین است. به قدری سوخته بود که اصلاً قابل شناسایی نبود و حتی نمیتوانست چشمانش را باز کند.
به او سلام کردم و احوالش را پرسیدم، گفت: خوبم، انگار لایق شهادت نبودم.
در همین لحظه محمد سلیم زد زیر گریه.
حسین وقتی صدای گریهی او را شنید، گفت: محمدسلیم را هم با خودت آوردهای؟ سپس یک لحظه مکث کرد و دوباره با صدای ضعیفی گفت: محمدسلیم کجایی بابا؟ بیا ببینمت.
من که قول داده بودم بیتابی نکنم، آرامآرام گریه میکردم. حالا محمد در آغوش حسین بود، ولی او نمیتوانست ببیندش. تاب دیدن این صحنه را نداشتم. از اتاق بیرون آمدم.
عشق به محمدسلیم و بچهای که در راه بود، حال حسین را روزبهروز بهتر میکرد. کمکم توانست چشمانش را باز کند. اما هنوز وضعیت ناراحت کنندهای داشت. چشمانش مدام اشک میزد و سعی می کرد دردش را از دیگران مخفی کند.
دکتر معالجش به من گفت: درد کشیدن حسین هم برای خداست، او حتی دردش را از من که پزشکش هستم، مخفی می کند.
حسین یک ماه و نیم بستری بود و با این که هنوز خیلی ضعیف بود، سعی میکرد نمازش را ایستاده بخواند. برای اینکار از چوب زیر بغلش کمک میگرفت. پرستارها بارها شاهد زمین خوردنش بودند، ولی او کار خودش را میکرد.
قرار بود هر شش ماه یک بار برای معالجه به تهران برود. بدنش مدام تاول میزد و بایستی هر روز تاولها را شستشو میدادیم و پانسمان میکردیم.
روحیه بالای حسین و پرستاریهای من باعث شد حالش روزبهروز بهتر شود. همین که کمی بهتر شد، به لشکر رفت و با اعلام آمادگی برای انجام وظیفه، فعالیتش را در زمینه مبارزه با قاچاقچیها شروع کرد.
حسین تصمیم داشت بعد از تولد دومین فرزندمان به جبهه برود. یکی از مسئولان سپاه از او خواست با توجه به آسیبی که دیده است، در سپاه کرمان مشغول به کار شود و به جبهه نرود. ولی حسین قبول نکرد و گفت: وقتی مجروح شدم نذر کردم اگر خوب شدم به جبهه برگردم، آنچه که در دوران مجروحیت به من روحیه داد، عشق بازگشت به جبهه بود.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه