حسین بی غم

نــام :
حسین
نـام خـانوادگـی :
بی غم
نـام پـدر :
اکبر
تـاریخ تـولـد :
1341
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله الرحمن الرحیم و اعوذ باالله من الشیطان الرجیم و اللهم صل علی محمد و آل محمد. سپاس و ستایش خدائی را که انسان را آفرید و شناخت او را از میان دوصد قرار داد و با موجودات متضاد جهان آفرینش را زینت بخشید و عقل انسان را به کمال رساند. آیا دو عنصر در طبیعت که ضد هم باشند وجود دارد. اکسیژن و گازکربنیک با هم فرق دارند اما در رابطه با تنفس انسان این دو ضد هم هستند. یا صفتهای انسان از قبیل ترس و شجاعت با هم فرق دارند ولی در عمل ضد هم هستند. مثل روشنی و تاریکی که در یک زمان و در یک مکان با یک زاویه دید و چشم سالم نمی توانند باشند چون ضد هم هستند. دو نفر می توانند یکی ترسو و یکی شجاع باشد ولی یکنفر با وضعیت فوق نمی تواند دارای هر دو صفت باشد. اما هر چه در طبیعت هست اضداد نیستند بلکه فرقها زیاد می باشند و اصلی ترین عاملی که ما را به شناخت طبیعت وا میدارد همین اختلاف و فرقهای اشیا می باشد از فبیل رنگ زرد، قرمز، سبز، آبی و غیراین فرقهای موجود و ضد هم نیستند بلکه با ترکیب خود رنگی جدید و زیبا برای ما میاورند. مثلا در عناصر مختلف مثل اکسیژن و هیدروژن با هم “آب” مایع حیاتی را بوجود می آورند. در حالیکه هیدروژن می تواند آتش سوزنده باشد و اکسیژن عامل اصلی سوختن مواد هست. بنابراین اختلاف و فرق اولین عامل شناخت و اضداد و هم عامل دیگر شناخت انسان می باشد. مزه و طعم غذاها چطور شناخته می شوند با همین فرقهای آنهاست ترش و شیرین با هم فرق دارند و تلخ و شیرین نیز با هم فرق دارند و ضد هم هستند. حس چشایی انسان از همین طریق هدایت می شود و حس لامسه، گرمی، سردی، نرمی، زبری، خشنی و تیزی تیغ و کندی آنرا از همین طریق می شناسد و حس بویایی بوهای مختلف و خوب و بد و بینایی زیبایی و زشتی، تاریکی و روشنی بلندی و کوتاهی تناسب و بهم ریختگی، نظم و بی نظمی و الی آخر و حس شنوائی، سکوت و صدا و صداهای مختلف و این حواس پیامهای موجود را به مغز ارسال می دارند و این مغز هست که همه اینها را در کنار هم گذاشته و جواب می دهد. چه بعدی از انسان این جوابها را می شنود مغز این جوابها را به چه کسی می دهد؟ “خودش دریافت کرده”. این نقطه بی جواب می ماند و از ظرافت خاصی برخوردار است. چطور می شود پیام به مغز می رسد و در این نقطه رنج تلخی مرگ وجود دارد پس باید انسان برگردد، ادامه میدهد. اگر طبیعت است باید سریعا برگشت باشد. معلوم می شود این شناختها تحویل قوه ای دیگر از قوای انسانی میشوند و او حکم کننده می باشد و تشخیص میدهد. عقل سرباز عراقی و اسرائیلی وقتی می بیند مرگ در چند قدمی است خبر به قوه تشخیص میرسد. عقل مادی او میگوید برای زندگی دنیا میجنگی و مرگ با دنیا منافات دارد پس از قبل هدف تعیین شده. مرگ ترس می آورد و ترس شکست نظامی در بر دارد. حالا وقتی یک بسیجی وارد عمل می شود به نقطه مرگ میرسد پیام به قوه عاقله میرسد که مرگ در چند قدمی است، تشخیص نگاه میکند، میبیند هدف از دین است و دین و ابر ایمان را در بالای خود میبیند. دستور ایمان حرکت است مغز را به خدا بسپار. اگر کوهها لرزیدند تو استوار باش دندانهایت را به هم فشار ده و نگاه به آخر سپاه دشمن بینداز و مزد بی امان خود را ادامه ده. ان تنصروالله ینصرکم، تکلیف در اینجاست تلخی مبدل به شیرینی و وحشت تبدیل به عشق می شود و مرگ شهادتی است دلپذیر و آرزوی جوان مسلملن مسلح.
الحمدلله والحمد حقه کما یستحقه حمدا کثیرا اللهم صل علی محمد خاتم النبیین و تمام عده المرسلین و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اصحابه المنتجبین و الهم انصر امام الخمینی. حمد خدایی را که ما را در زمانی آفرید اسلام حیاتی دوباره یافته و در زیر لوای خود بسوی نور هدایت میکند خدا را شکر میکنم که بازوی مرا به فرمان بنده مخلص خود به حرکت درآورد و قدمهای مرا ارزش داد و عزت را برای مسلمین به ارمغان آورد. من از هیچ چیز به اندازه پیروی از خمینی خوشحال نیستم. خمینی مجموع خواسته ها و مطلوبهای من است و این من شیطان نیست این روحی است که خدا در قالب خاکی دمیده و عاشق روح الله است، روحی است که عاشق روح الله است چون هر دو از خدایند و هر دو سرشتی یگانه دارند و با یکدیگر مانوس و آشنا و اگر روح الله نبود من بی دین از دنیا میرفتم و اگر منکر حقانیت او شوم بی دین خواهم مرد پس او مطلب و خواسته من است بدون خمینی ارزش مفهوم واقعی خود را به خرافه میدهد و راهش را گم می کند. خمینی قرآن ناطق و اسلام زنده است و پویاست که سیر کرده همه را به تکان درآورده و سیر میکند تا ظلم را نابود کند و حقایق را به مردم بفهماند. خمینی اول و آخر مطلب دو روزه من است که موظف است مرا و دیگران را تحویل مرشد خود دهد او در این مقطع از زمان ولی و صاحب اختیار مسلمین است و اینجانب حقیری ناچیز از این امت، امت حزب الله همانهایی که بعد از خبر شنیدن شهادت بهشتی مظلوم لحظه ای درنگ کردند زمین را نگاه کردند جلوی پای خود را دیدند و از درون نالیدند و کسی ناله آنها را نشنید وقتی در خیابان نالیدند کسی در این کره خاکی ناله آنها را درک نکرد. خدا میداند که خمینی فهمید که چه شد و چه میشود. خمینی از یاد ما نمی رود و همه حالات ما را درک میکند. وقتی یک بسیجی در جبهه شهید میشود خیالش راحت است که خمینی یاد خداست و عدل علی(ع) است و …
به نام خدائی که بسیجی را آفرید و او را شهابهای آتشین علیه دشمنان خود قرار داد. سلام بر بسیجیان آنهایی که جنگ را از تلخی خود مبدل به شیرینی کردند آنهایی که وقتی بطرف خاکریز دشمن میروند آنچنان رفتنی که ترس چشمهای دشمن را نابینا می کند و زانوهای آنها را لرزان. ایشان از جمله لشکرهای خدایند که بر سر خفاش صفتان فرود می آیند. گویی رعدی بر سر آنها و برقی که چشمهایشان را میبرد و صاعقه ای که نابودشان میکند. این آهنین پیکرهایند که قدرتهای زمین را به زانو در آوردند و دشمنان به دریوزگی افتاده اند. آفرین بر این بسیجیان کربلا و عاشقان اباعبدالله. اینان بحق لبیک گویان خمینی اند و بازوی ولایت فقیه. درون و برون ساکت و آرام تنها قطره ای اشک داغ روی محاسن خود دیدم. حرارت و گرمی عشق به کمال مطلق طوفان شد و وجودم را به نابودی کشید و گلوله های جسمی نبینند تا نشانه روند. امواج توپ و تانک در مقابل امواج معنویت نابود شد و آرامش به ارمغان آورد. تنها اشکهای بلورین بر گونه هایم نمایان شد و جهان را آسمان و زمین را تمام موجودات را دیدم. همه در راستای قبله من رو کرده و بشارت زندگی پرعشق را نوید میدهند و در اینجا بود گفتم ای کاش دشمنان خمینی میدانستند ما به چه سعادتی دست یافته و چه کمالی را حمل می کنیم. کجایند انسانهای محروم و ناتوان تا راه را پیدا کنند. در عوض اینکه نشستند و خرده گیری میکنند و به جنگ با ما برخواسته. بیایند و حقایق این جهان را فهم کنند و طعم رحمت و عظمت سازنده را دیده و دنیاهای وجود خود را کشف کنند و اوجی ملکوتی مشاهده کنند و اینجاست که فتح حقیقی نصیب انسانها می شود و همه چیز معنی خود را باز مییابد و دیگر آن جامعه باشرف بوجود می آید. آن مدینه فاضله و شور و عشق و ناله الی الله واقع می شود و اینجاست میبینیم مرگ شیرین ترین وجود است. بخدا قسم مرگ شیرینی دارد که طعم آن در این دنیا […]. ما مرگ همان است. خواسته ای دنیایی را کنار زده و خواسته الهی را پیشه خود کنیم و لذت معنویت آنرا نصیب خود کنیم.اینرا مرگ میگویند. این ترس دارد.

بیوگرافی

چهارم دي 1341، در شهرستان بم متولد شد. پدرش اكبر، آهنگر و جوشكار بود و مادرش بي‌بي‌جان نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه در رشته برق درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360، ازدواج كرد و صاحب ‌يك پسر و دو دختر شد. پاسدار بود، نوزدهم دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به شكم و سينه، شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد. دو برادرش علي بي‌غم و مهدي مغفوري نيز به شهادت رسيده‌اند.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1365/10/19
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
شلمچه
عـملیـات :
کربلای5
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *