حسین زعیم باشی عیسی آبادی

نــام :
حسین
نـام خـانوادگـی :
زعیم باشی عیسی آبادی
نـام پـدر :
ابوالقاسم
تـاریخ تـولـد :
1339
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

و با سلام خدمت یگانه منجی بشریت امام زمان عج و سلام درود بر نایب برحقش امام خمینی این ابر مرد تاریخ که پوزه ننگین ابر جنایتکاران شرق وغرب را به خاک ذلت مالید و سلام و درود به شهیدان صدر اسلام تا کنون که با خون خود نهال اسلام را آبیاری کردند و دست از مال خود شستند دین اسلام را پایدار و نگاه داشتند و سلام و درود به رزمندگان پرتوان اسلام که خانه وکاشانه و همه عزیزان خود را رها و برای دفاع از اسلام آماده هرگونه جان نثاری هستند .

این حقیر چند جمله ای به عنوان تذکر خدمت برادران و دوستان و آشنایان عرض می کنم خداوند تبارک و تعالی بشر را خلق کرد و به او آزادی داد تا خود بیاندیشد و راه خود را انتخاب کند ورسولان را فرستاد تادر این راه بشر را هدایت کنند و ما که چندین سال زیر سلطه استعمارگران در حال غرق شدن در فساد بودیم و خدا را شکر می کنم که  خداوند بر مامنت نهاد و بار دیگر سایه پربرکت انقلاب اسلامی را برسرمان افکند ولی کفار نتوانستند این انقلاب را تحمل کنند و جنگ ناخواسته ای را بر ما تحمل کردند بنابراین خواهران و برادرانم و پدر ومادرم و دوستانم امروز قرآن تکلیف ما را روشن کرده است و می فرماید یقاتلون حتی لاتکون فتنه خدای را شکر می کنم که توانستم در این راه قدمی هر چند ناچیز بردارم و به صف جهادگران فی سبیل الله بپیوندم گرچه در خود نمی بینم که خود را جهادگر خطاب کنم چون بنده ای هستم گناهکار و هیچ امیدی نیست بجز دریای رحمت باری تعالی

پدرم برادرم و دوستان هر قطره خون از شهیدی به زمین می چکد مسئولیت فرد فرد شما سنگین تر می شود و بایستی سلاح به جای مانده در سنگر بردوش گیرید و کاری حسینی بکنید و با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی مبارزه کنید .

وای مادر وخواهرم شما هم وظیفه ای بس سنگین تر دارید وباید با خویشتن داری و حفظ حجاب کاری زینبی کنید و در دامن خود فرزندانی پرورش دهید که باعث افتخار اسلام و مسلمین باشند و اگر امروز ما مسلمانان سرافراز هستیم این سرافرازی وآزادی به پاس مبارزات ابرمردی است که دنیای کفر را متحیر کرده و همه ابرجنایتکاران را به حمدالله به خاک مذلت کشانده است  در پایان طول عمر امام امام عزیز را از درگاه خداوند متعال خواهانم

خدایا خدایا تاانقلاب مهدی خمنی را نگهدار

به امید پیروزی رزمندگان اسلام بر کفر جهانی

بیوگرافی

دوازدهم آذر 1339، در روستاي ختم سربنان از توابع شهرستان‌ زرند متولد شد. پدرش‌ ابوالقاسم، كارمند شركت ذغالسنگ بود و مادرش ربابه نام داشت. تا پايان مقطع ابتدايي ‌درس خواند. سال 1360، ازدواج ‌كرد و صاحب يك ‌پسر و دو دختر شد. كارمند شركت ذغالسنگ بود، به عنوان ‌بسيجي در جبهه ‌حضور يافت. هفتم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش‌ خمپاره به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

وی در خانواده متدين و مذهبي بدنيا آمدند و در كنار تحصيل در روستا توسط پدر و مادر به احكام اسلامي آشنا شدند. ايشان وقتي يازده ساله بودند به مدرسه رفتند و آن زمان ختم مدرسه نبود و ايشان بخاطر عشق به مدرسه از ختم به شهرسازي پياده مي رفتند و از انجا از بچه معلمشان نگهداري مي كردند تا معلم به او درس بدهد و ايشان صبح زود با پاي پياده تا شهرسازي مي رفتند. در يك روز باراني وقتي ايشان داشتند پياده به خانه مي آمدند از بس باران باريده بود، رودخانه شديد مي آمد ايشان را آب برده بود و خودشان مي گفت كه در يك بوته گز گير كردم و آنجا خوابم برد. (شايد ايشان آنجا بيهوش شده بودند) و بعد وقتي بهوش آمدند تمام لباسها و كيف و كتابشان خيس و گلي شده بود و با زحمت زياد خود را به خانه رساندند. با اين زحمت مي رفتند و درس مي خواندند تا كلاس پنجم شهرسازي درس خواندند و بعد به زرند رفتند و آنجا روزها كار مي كردند و شبها درس مي خواندند تا مدرك سيكل را گرفتند بعد راهي خدمت سربازي شدند و آنجا 14 ماه خدمت كردند. بعد امام خميني (ره) به ايران آمدند و آنها از ادامه خدمت معاف شدند و حسين به عشق امام خميني هميشه به تهران مي رفتند و خدمت امام هم شرفياب شدند و ازدواج كردند. وقتي كه مي خواستند به جبهه بروند خانم ايشان حامله بود و پدرشان مي گفت كه نمي خواهد به جبهه بروي خانواده تو اينجا به آنها سخت مي گذرد، اما آن شهيد گفتند كه خدا بزرگ است و او كمكشان مي كند و آنجا براي خانواده نامه نوشتند و گفتند كه اسم فرزندمان اگر پسر بود مصطفي و اگر دختر بود ام البنين بگذارد. و حاصل ازدواج آنها دو دختر و يك پسر مي باشد و ايشان در اين شرايط سخت حاضر به ترك ميدان نبرد نشدند و يك لحظه هم از دشمن غافل نبودند و هميشه وقتي به مرخصي مي آمدند همه زنهاي همسايه را جمع مي كردند و مي گفتند كه نان بربري بپزند و خودشان هم لباس و دارو و خيلي كمكهاي ديگر جمع مي كردند تا به جبهه براي همرزمانش ببرد و هميشه در تبليغ اسلام پيش قدم بودند. يكي از همرزمان شهيد مي گويد كه يك روز دشمن منطقه ما را بمباران كرده بود و خيلي از بچه ها شهيد شده بودند و ما فكر كرديم كه حسين هم شهيد شده اما ديديم كه ايشان آمدند و حالشان خيلي بد بود. علت را پرسيديم گفتند كه وقتي نبرد شديد شد يك صدايي مرا به طرف جنگل خواند و من به طرف جنگل رفتم و آنجا ديدم سه تا از همرزمانم خواب هستند. من هم خسته بودم و رفتم كنارشان خوابيدم وقتي بيدار شدم ديدم كه آنها شهيد شده بودند و من فكر كردم كه خواب هستند وقتي كه بيدار شدم خيلي گريه كردم، وقتي كه فهميد اسم او را جز شهيدان نوشته اند سريع به مرخصي آمدند تا خانواده شان غصه نخورند و آنجا خيلي فعاليت داشتند و ايشان بعنوان فرمانده در آنجا خدمت مي كردند و هميشه ايشان به پدر و مادرشان سفارش مي كردند كه غصه نخورند و در خانه ننشينند و گريه نكنند. هميشه به زيارت بروند و پدر و مادرشان وقتي به زيارت خدا رفتند بعد از چند ماه ايشان شهيد شدند و زنشان حامله بودند و پسر ايشان وقتي پدرشان شهيد شدند به دنيا نيامده بود و اسم پسرشان را محمدحسين گذاشتند تا ادامه دهنده راه پدرش باشد. ايشان در كربلاي 5 شلمچه در سال 1365 به شهادت رسيدند.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1365/11/07
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
شلمچه
عـملیـات :
کربلای5
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *