راشد خاکساری

نــام :
راشد
نـام خـانوادگـی :
خاکساری
نـام پـدر :
علی
تـاریخ تـولـد :
1338
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه
بیوگرافی

دهم ‌مرداد 1338، در روستاي حسين آباد منوجان از توابع ‌شهرستان كهنوج چشم به جهان ‌گشود. پدرش‌ علي و مادرش لالي نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه درس خواند و ديپلم‌ اقتصاد گرفت. به‌ عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. سي‌ويكم خرداد 1360، در دزفول بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي دهنو تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.

شهید در یک صبحدم گرم تابستانی در روستای منوجان درحالی که نیمی از فا میل و کسان حضورا “منتظر ه این مولود بودند و از خداوند خود تمنا مینمودندسپری را به این خا نواده عطا کند لحظه ای نپا ئید که خبر مسرت بخش تولد یک پسر قلبهای حاضرین بخصوص والدین او منور گشت و با تطبیق روز و سال و استخراج از کلام مقدس قران کریم او را راشد نام نهادند .با اینکه والدین وی از لحاظ دارایی و مسکنت در ردیف مستضعفان بودند مع الو صف تلاش می نمودند بهترین بخورد و بهترین بپوشد و با امکان کمی که میسر بود بهتر بخواند ازسن پنج سالگی بوسیله پدرش علی ملا به درس و فرا گیری قران با اسلو بی ؟؟؟شر وع کرد ودر کمتر مدت توا نست قرائت تمام اجزا ء و سوره های قرآن را فرا گیرد حتی بعضی از قصار العو ره نیز محافظ بود اوایل سن هفت سالگی جهت تحصیل به مدرسه رفت علاقه و هوش و ذکا وی به نحوی بود که در هیچ کلا سی مردود نشده و پس از پایان مرا حل ابتدائی  ثبت در کلاس راهنمایی ناچار به شهر بندر عباس آمد و از جهت صاف و حسن خلق خوبی که داشت توانست دوستانی مهربان و چون محمدتقی پلاشی و محمد احمدی پور را انتخاب و چون دور ازوالدین خود بود خا نواده محمدتقی پلاشی اورا عضو خا نواده خود؟؟؟چون فرزند خود از روی نگهداری و مواظبت مینمودند روابط دو ستانه  ای که بین راشد و پلاشی مبدل به برادری گشت به نحوی یک فکر و یک نفر و یک قلب در دو جسم با شد دوران راهنمایی و سپس دوران دبیرستان همراه سپری نمودند ودر رشته فر هنگ وادب به اخذ د یپلم مفتخر گر دید به میمنت این موفقیت دو ستان ذکر شده و یدر در خانه خود با عده ای چنان بستگان جشنی گر فته و شادمان بودند .

انقلاب راه پیر وزی خود را ادامه می داد تا اینکه جنگ تحمیلی ایران وعراق در گرفت هر روز مغرورانه به اخبار گوش میداد و از خبر موفقیت آمیز سر بازان اسلام شاد میشد گو اینکه بوی الهام میشد با ید به جبهه بر ود و همیشه این جمله را تکرار می کرد که ایکاش من هم در جبهه بود م ود این جهاد شر کت داشتم و به لقا ء الله می پیو ستم ولی چه خوب بود هر سه نفر با هم بودیم یکی از دوستان وی نامبرده بالاجهت ارشاد وتدریس فرزندان معلمان کشور مان به استخدام اداره آموزش و پر ورش در آمد د یگری که خود از پر سنل ژاندارمری جا بود او را به ر فتن به خدمت مقدس سر بازی تشو یق می نمودند .

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1360/03/31
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
دزفول
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *