بسمه تعالی
یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِیكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
با سلام و درود بر امام امت و امت امام و خانواده های شهدا ،مفقودین و اسرا و جانبازان
بارالها ،پروردگارا هرچه زودتر رزمندگان اسلام وسربازان جند الله به کربلای حسین برسان.الهی آمین
بعد از مقدمه سخنی با مردم دارم ای مردم شهید پرور و استقامت دار ایران.ای مردمی که با ایثار خود آبروی اسلام را خریدید و اسلام را دوباره زنده کردید و ای کسانی که از جان خود مال خود گذشتید و سختیهای جنگ را تحمل کردید و نق به انقلاب نزدی بدان که روز قیامت شهدا شما را شفاعت خواهند کرد وای به حال آن کسانی که نه تنها خون شهید هستند و این افراد باید بدانند که شهید به معنی شاهد و نظاره گر کارهای افراد پس کاری کنید که مدیون خون ؟؟؟بچه های پاک و مخلص و بی ریا نباشید.
دوم سخنی با خانواده خود اولا بنده پدر ندارم خدا رحمت کند پدرم را و از خداوند می خواهم که در روز قیامت او را با جدش محشور بگرداند دوم با مادرم ای مادر عزیز و مهربانم و از جان بهترم میدانم تو چقدر برای من زحمت کشیدی و چه مشکلاتی را تحمل کردی ولی مادرجان خوشا به حالت که این چنین فرزندانی تحویل جامعه اسلام دادی رحمت به شیرت و در آخر از تو طلب عفو و بخشش دارم.
سوم از برادران می خواهم که مبلغ اسلام باشند بخصوص از برادرم سید محمود که در لباس مقدس روحانیت می باشد از برادر بزرگ خود سید احمد که خیلی برای من زحمت کشیده و دوران تحصیل دبیرستان را به کمک او خواندم و درگرفتن فوق دیپلم هم به من کمک وافری فرموده ای نهایت تشکر میکنم و امیدوارم که من را مورد عفو بخشش قرار دهد واز خداوند متعال میخواهم که روز به روز در زندگی خود موفق و موید باشد.
چهارم ای خواهران گرامی تنها خواسته ام از شما این است که حفظ حجاب را سر لوحه خود قرار دهند و از یک یک آنها می خواهم که اگر از برادر کو چکتر خود بدی دیدند من را عفو کنند.
در پایان از تمام قومان و خویشان و مردم با خیر و استقا مت او را امید عفو دارم.
خداحافظ سید عباس حسینی
بيستم فروردين 1344 ، در روستاي داوران از توابع شهرستان رفسنجان به دنيا آمد. پدرش سيدمهدي (فوت 1363) روحاني بود و مادرش فاطمه نا م داشت. تا پايان دوره كارداني در رشته آموزش كودكان استثنايي درس خواند. معلم بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. نوزدهم دي 1365 ، با سمت آرپیجیزن در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به چشم، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
وی در روز نیمه شعبان سال 1344در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود و تقارن ولادتش با میلاد حضرت صاحب الزمان (ع)نشان اعلامی بر سربازی او در راه امام زمان (عج)بود و چنانچه مادر صبورش میگوید این نوزاد در هنگام ولادت با پا به دنیا آمد و از همان اوان زندگی پشت پا به دنیای فانی زد دوران دبستان را در زادگاهش داوران گذرانید پس از آن راهی رفسنجان گردید و در دبیرستان شریعتی در رشته علوم انسانی مشغول ادامه تحصیل شد و این دوران همزمان بود با روزهای پیروزی انقلاب لذا فعالانه در تظاهرات و پخش اعلامیه های امام شرکت می نمود و پس از پیروزی انقلاب ضمن تحصیل در راه خدمت به امام و انقلاب اسلامی لحظه ای فروگذار نکرد که در این زمینه فعالیتهای او در رونق بخشیدن به کتابخانه شهید مظلوم بهشتی داوران و نوشتن شعارهای اسلام به جهان مناسب و تقویت پایگاه مقاومت بسیج محل و تشویق جوانها برای ثبت نام در بسیج و نگهبانی شب و مبارزه با فساد گوشه ای از آن خدمات است و از نظر طرز فکر کاملاً در خط امام و روحانیت گام برمی داشت و هرگز دچار افراط و تفریط نگردید تا اینکه شهریور 59پیش آمد و صدام مزدور به دست اربابانش جنگی تمام عیار را علیه انقلاب اسلامی ایران تحمیل نمود شهید حسینی با اینکه در آن زمان سن چندانی نداشت به همراه عده ای ازبچه های داوران راهی جبهه گردید و در عمیلات فتح المبین که به حق فتح آشکاری بود برای اسلام شرکت مستقیم داشت و در این عملیات یکی از بستگان شهید بنام شهید مسعود محمدحسن نژاد به شهادت رسید بعد از آن دو نوبت به جبهه های کردستان سفر نمود آری در طول جنگ تحمیلی او در چند عملیات بزرگ شرکت داشت و هیچگاه اخلاصش اجازه نمی داد که فعالیت هایش را در جبهه بگوید با اینکه او در طرح لبیک رسته اش آر پی جی زن بود و الحق اسم با مسمایی داشت که عباس یعنی شجاع و خشمگین و او در مصاف با بعثیان کافرخشم آلود بر آنها هجوم میکند در عملیات کربلای یک و آزادسازی شهر مهران تیر مستقیم عراقی ها به کلاه آهنی که برسر داشت میخورد و لکن او جان سالم به در می برد چرا که او باید هنوز تعدادی از مزدوران بعثی را در عملیات کر بلای 5به هلاکت برساند شهید حسینی پس از گرفتن دیپلم برای گرفتن فوق دیپلم راهی تهران گردید و در رشته کودکان استثنائی مشغول ادامه تحصیل گردید و در همانجا بود که خبر ناگوار فوت ناگهانی پدرش مرحومه سید مهدی حسینی که در اثر سانحه دلخراش اتومبیل به وقوع پیوست بگوشش رسید و او حتی به تشییع جنازه هم نرسید و از آن زمان شهید حسینی برای مادر و خواهرانش هم فرزند و هم سرپرست خانواده بود پس از گذراندن دوره تربیت معلم از طرف اداره آموزش و پرورش کرمان استخدام شد و در یکی از شهرستانهای محروم استان یعنی کهنوج مشغول به تدریس در آموزشگاه کودکان استثنائی گردید و مدت دو سال مانند پدری مهربان در خدمت این کودکان محروم بسر برد که این خود جهادی بزرگ به شمار می رفت چنانکه قرآن می گوید:
وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا
کسی که انسان عقب افتاده را راهنمائی کند و او را از گمراهی نجات دهد مثل این می ماند که تمام مردم را نجات داده و سرانجام او که جبهه مرا بر هر کاری ترجیح میداد و هیچ چیز مانع از رفتن او نمی کردند برای آخرین بار تدریس را رها کرده به همراه سپاهیان محمد (ص)راهی دیار عاشقان جبهه جنوب گردید و پس از قریب یکماه عملیات پیروزمند کربلای 5در منطقه شلمچه در شرق بصره آغاز گردید و لشکر پیروز ثارالله که بچه های کویری را در خود دارد این بار نیز مانند بسیاری از موارد دیگر جزء اولین گروهانی بود که خط دشمن را شکست و با قدرت تمام بر سپاه خصم هجوم آورد و شهید حسنی که در گردان 412این لشکر بود در حالیکه لباس غواصی به تن داشت شب هنگام خود را به آب می زند و پس طی مسافتی در آب خود را به خشکی رسانده به دشمن حمله می کنند و او می رفت تا با شلیک آر پی جی تیر بار دشمن را خاموش کند که در این گیر و داد تیری از ناحیه دشمن چشمش را نشانه میرود و مانند جدش ابوالفضل العباس روی زمین قرار میگیرد و مرغ روحش به ملکوت اعلی پر می کشد و داخل در مرزوقین عندالله می شود .
روحش شاد و راه سرخش پر رهروباد…
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه