
بسم الله الرحمن الرحیم
این است وصیت بنده خدا سید اسماعیل رضوی نسب به والدین، همسر و خویشان
سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار
بنده امید دارم که خداوند مرا عاقبت به خیر نماید و شما را توفیق بندگی عنایت فرماید و آنی و کمتر از آنی بخودتان وامگذارد.
خداوند بر پیامبران خصوصا خاتم النبیین و سید المرسلین محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و فرزندان برومندش ائمه معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) درود فرستد و امام عزیز را تا انقلاب خاتم امامان معصوم حضرت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حفاظت فرماید و ما را امید است در محفل عشاق خود راه دهد و ما را در آستانش بپذیرد.
شما والدین همسر و خویشان بنده، تقوی الهی را پیشه سازید و صبر را به عنوان سلاحی بر علیه دشمنان به کار گیرید تا رحمت الهی شاملتان شود.
وصیت من کلام امام است و بس. آنچه امام عزیز (روحی له الفدا) می فرمایند سخن تاریخ اسلام است با شما که به گوش جان بشنوید و بکار ببندید.
آقای عزیز و مادر گرامیم حق بسیار بزرگی بر گردنم دارند که نتوانستم ادا نمایم. طلب عفو و گذشت دارم. شما حق حیات بر من دارید خدا اجرتان دهد.
همسر خوبم، شریک زندگیم، مونس تنهاییم و غمخوارم نیز حق بزرگی به گردنم دارد که امید است مرا مورد بخشش قرار دهد و بعد از من به وظیفه شرعی و الهی خود عمل نماید.
برادران و خوارهانم، یاوران زندگیم، خدا یاورتان باشد. مرا عفو کنید و دستورات اسلام را مو به مو اجرا نمایید که فردا روز حساب است.
از همه اقوام و خویشان طلب عفو دارم مخصوصا از مادر خانم گرامیم که محبت هایش را خداوند پاداش مضاعف عنایت فرماید.
2 ماه روزه که در سفر قضا شد و یکماه نماز بنابر احتیاط که حس می کنم بدهکارم که از برادر عزیزم سیدرضا تقاضا دارم ترتیب ادایشان با دوستان و آشنایانم بدهد.
کتابها و نوارهایم را در صورتی که مرتب استفاده شود بر سینه اقوام در منزل باشند وگرنه به کتابخانه ای که عموم استفاده می کنند تحویل دهید.
دوربین یاشیکا را به تبلیغات سپاه سیرجان هدیه نمایید.
چون نوشته ام دو دانگ از منزلی که چنانچه بنده داشته باشم به همسر گرامیم هدیه کنم، چنانچه زمین یا خانه ای به بنده تعلق گرفت حتما عمل نمایید. والسلام. 65/12/3
بيستوپنجم ارديبهشت 1341، در شهر نجفشهر از توابع شهرستان سيرجان زاده شد. پدرش سيدمحمود، راننده تاكسي بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1364، ازدواج كرد، به عنوان پاسدار به جبهه اعزام شد. سوم اسفند 1366، با سمت مسئول تبليغات لشكر در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي سيرجان واقع است. او را حسين نيز ميناميدند.
وی در خانوادهاي متعهد و مذهبي پرورش يافت هشت ساله بود كه نماز خواندن را شروع كرد و تا پايان عمر از ياد خدا غافل نشد تحصيلات خود را تا پايان دوره دبيرستان در سيرجان ادامه داد و پس از اخذ گواهينامه ديپلم در آزمون دانشگاه نيز پذيرفته شد در زمان اوج گيري انقلاب و آغاز حركتهاي مردمي او نيز به صف انقلابيون پيوست در اكثر راهپيمائيها شركت ميكرد و با دوربيني كه اين جوان 17 ساله در اختيار داشت لحظات حساس انقراض ظلمت و طلوع خورشيد اسلام و آزادي را به تصوير ميكشيد و در سال 59 پس از تهاجم ارتش بعثي عراق به مرز و بوم ايران اسلامي شود و عشق حسيني در او شدت گرفت و پس از طي يك دوره آموزش وارد سپاه پاسداران گرديد . براي رفتن به جبهه قرار و آرام نداشت و رهسپار ميدان كارزار گرديد و در سال 64 زندگي مشتركش را شروع كرد ولي جبهه و جنگ همچنان سرلوحه زندگيش بود و عشق خود را در ياري دين خدا ميجست .
روزي كه سمند عاشقي زين كردند زين را به چراغ هجرت آذين كردند
مردانه ز مرز تن و جان بگذشتند اين كار براي نصرت دين كردند
تا اينكه در اسفندماه 65 اشتياق وصال محبوب واقعي او را رهسپار جبهههاي نور شد و با حضور در عمليات كربلاي 8 با كوله باري از عشق و ايمان بالبي خندان و به عالم باقي شتافت .
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار

بدون دیدگاه