عباس زمانی باب گوهری

نــام :
عباس
نـام خـانوادگـی :
زمانی باب گوهری
نـام پـدر :
حسین
تـاریخ تـولـد :
1337
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

بسم الله الر حمن الرحیم

به نام الله  پا سدار حرمت خون شهیدان از هابیل تا الان

وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ

مپندارید آنان که در راه  خدا کشته شده اند  مرده اند بلکه زنده اند و در نزد خدایشان روزی  می خورند .

کیست در این راه سبقت  گیرد و به خدای خود بپیو ندد اگر کسی  به خدا ایمان داشته باشد دل  از این دنیا نمی بندد بلکه هر لحظه به فکر مرگ است . بلکه حضرت علی (ع) می فرماید دنیا را همچون در نظر داشته با شید که تا یک ساعت دیگر زنده نیستید  این لحظا تی  که ما زنده هستیم  بایستی وقت خودمان  را از دست ند هیم  بلکه کار های خیر انجام دهیم  و آن را هی که انبیاء به ما و عده داده اند بپذیریم و در راه خدا جهاد کنیم چو ن جهاد از عبادت افضل تر است .حضرت علی (ع) ان قدر شمشیر  می زد و به قلب دشمن  می تاخت  و آنان  را به درک  می فرستاد . بدن حضرت علی هم زیاد ازشمشیر منافقان ضربه می خو رد و او طاقت  می آورد و ندا ازآسمان  می رسید که (لا فتی الا علی لاسیف الا ذو الفقار) ما نند  علی شیر مرد ی جنگجو و دلیر  نیست و ما نند ذو الفقارش چون شمشیری پیکان نبود .

بلکه  شخص  مومن بایستی  و لحظه با خدای خودش راز و نیاز  کند و خودش را آماده […] شکر خدا  که ما چنین لیاقتی داشتیم  که دراین زمان بو دیم که بتوانیم جهاد کنیم چو ن زمان امتحان است به ندای  هل من ناصر ینصرنی  امام  امت گوش دادیم و بسوی […] تا بتوانیم  اسلام را یاری  کنیم و یک ضربه سختی  به د هان ابرقدرت های جهان بزنیم و بتازیم  به لشکر کفار صدام و آنان  را به جهنم واصل گردانیم .ای مسلمانان قدر این امام امت  را بدا نید و تا قطره  آخرین خون خود از اسلام  دست برندار ید و حافظ خون شهدای دشت  کربلا و شهیدان انقلاب باشید .خدایا به حق عزت و جلال خودش و جود این رهبر انقلاب  و بت شکن زمان امام امت را در پناه  امام زمان محفو ظ بدارد. ای خدای منان از تو میخواهیم که مرگ ما را شهادت در راه خودت قرار ده و رزمندگان اسلام را در هر کجا  که هستند آنان  را خو دت یاری ده و تا ما را نیامرزیدی  از این دار دنیا بر دار آخر ت مبر . بنده عباس زمانی اعزامی از زرند کرمان چند کلمه وصیت نامه  به خا نواده  خودم و پدر و مادرم  می نویسم از همسرم تقا ضا دارم  اگر من در راه خدا کشته شدم گریه و زاری نکند چون  گریه کند گریه شوق و حافظ خونم  باشید نگذارید خو نم پایمال شود و در عزای من سیاه پوش نشوید بلکه در ایام محرم  به حرمت خو ن حسین  و یارا نش سیاه پوش شوید و فرزندم  را به مدرسه  بفرستید  و کا ملا “حا فظ او باشید و از همسرم می خواهم  اگر از من  یک موقعی  ناراحتی دیده است به عصمت ،فا طمه ،زهرا مرا ببخشید چو ن خدا بخشنده و مهربانست همچو ن مالی ندارم و همان قدری دارم  بطور  شرعا” مصرف کنید موتور سواری  مرا بفرو شید و خرجم کنید و ارثی  که به من ازمال پدر  می رسد به فرزندم بسپارید .

از پدر و مادر  می خوا هم بعد از مرگم ناله  نکنید و صبر داشته باشید چون صبر لیلا و صبر امام حسین  آن مو قعی  که لباس رزم بر اندام علی اکبر پوشانید و آن را روانه میدان کرد گریه خوا هی کنی با […] گریه کن بر نعش پرخون حسین .
پدرجان مهریه  همسرم را بدهید و او را راضی کنید . چون خداوند  میان دانه گند م را جدا کر ده کرده است امیدوارم  اگر که شما نسبت به من بدی دیده اید  به احترام زهرا مرا عفو کنید . در نماز شب د عای خیر  برای رزمندگان  اسلام یادتان  نرود و از خدا بخواهیدکه فرج آقا امام ز مان  نزدیک شود و انتقام خو ن شهدا  را از ظالمان بگیرد .کجاست طلب کننده خون پیغمبران  و زاده پیغمبرا ن .

(این الطالب  بد م المقتول بکربلا ؟؟؟) طالب خون مقتول  به کربلا  یا حسین مظلوم

از همین جا باشما خداحافظی می کنم و شما را به خدای قادر متعال  می سپارم .

خر م آن روز که از این منزل ویرا ن بروم           را حت جان طلبم از پی جا نان بروم

جسد مرا در باب گهرتحویل دهید و قبرمرا پهلوی قبر بابا بزرگم بکنید و مرا د فن کنید.

(اناالله و انا الیه راجعو ن )

خدایا خدایا  تا انقلاب  مهدی  خمینی  را نگهدار از عمر مابکاه  برعمررهبر افزا. امین یا رب العا لمین

بیوگرافی

بيست و هفتم فروردين 1337، در روستاي باب گهر از توابع شهرستان زرند چشم به جهان گشود. پدرش حسين، كشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان مقطع ابتدايي تحصيل كرد. سال1360، ازدواج ‌نمود و صاحب يك پسر شد. پاسدار بود، نهم مرداد 1362،در مهران توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش خمپاره به‌‌ شهادت رسيد. مزار وي درگلزار شهداي زادگاهش واقع‌است.

وی در خانواده ای مذهبی و کشاورز و بسیار باایمان متولد شد  این خانواده ،خانواده ای مستضعف و بسیار زحمتکش بودند . پدر شهید فردی بود که از همان کودکی عاشق اهل بیت بود و نوجوانی مشغول نوحه سرایی  و مداحی اهل بیت را آغاز کر د و در ما ههای محرم مشغو ل شبیه خو انی و عزاداری برای امام حسین  (ع)ویارا نش بو د و درروزعا شو را همیشه  خر ج امام حسین (ع) می داد . پدر بزرگوار شهید فردی بو د بسیار متقی که همیشه  به فکر رضای  خداوند بود  که خداوند هم پاداشی بسیارگران بها به اوعطا کرد  که یک فرزند پسر که نام او را عباس  نهاد. این فرزند  از همان کو دکی مانند پدر مومن، متقی اهل مسجد  و نماز و عاشق  خداوند و اهل بیت بو د. همیشه در مدح امامان (ع) با خود نوحه میخواند  و اشکهایش جاری  می شد . ازهمان کو د کی به نمازو رو زه  خود بسیار اهمیت می داد که درر و ستازبا نزد خا ص و عا م بو د درسن 7سالگی  که برای او لین  بار معلم  به رو ستا آمد  ایشان وارد  مدرسه شد و درس خودرا  تا سیکل ادامه داد چو ن مشکلات زیادی که خا نواده ایشان از نظر مالی و امکا نات  داشت نتوا نست  به تحصیلات  خود ادا مه دهد .وی تصمیم  گرفت در کشاورزی به پدر خود کمک کند ولی انچنان  در مزرعه کار می کرد که بعضی مواقع پوست پشت آن از کشیدن بافه های گندم  و ذرت تاول  بر می داشت و خم به ابرو نمی آورد .چون تک پسر بود در کنار کار کشاورزی  به قالی بافی نیز می پرداخت  تا بتواند در اقتصاد  خانواده  یار و مددکار  پدر و مادر خود باشد .این شهید عزیز بسیار تلاشگر و زحمت کش بود و در عبادت بسیار کوشا و جدی  بود و دیگران را هم به نماز خوا ندن و تقوا الهی دعو ت میکر د . 
در سال 56 به استخدام ذوب آهن به عنوان کارگر ی مشغول به کار شد و چون شهید  تک پسر بود از سربازی معاف شد در سال 1360 تصمیم به ازداوج گر فت . ایشان به مدت دو سال و نیم با من خانه داری میکر د و ثمره ی این ازدواج یک فرزند پسر به نام عمرا ن شد .شهید فردی  بسیار مو من و زند گی دوست بو د .شهید تا سال 1361 در ذوب آهن پا بدا نا  به کار مشغو ل بو د و بعد از این مدت به طورداو طلبانه  تصمیم گرفت  وارد سپاه شو د تا بتوا ند خد مت بیشتری به انقلاب  کند و یاد م است ایشان به مد ت شش ماه  هیچ جا کارنرفت تابه سپاه رود چو ن به سپاه علا قه داشت و می خوا ست تا بتواند بهتربه انقلاب و اسلام خدمت بیشتری بکند تا آنجایی که من به  یاد دارم ایشان تا در خانه ی پدربو د و تا زمانی که ازدواج کرد همیشه نمازش را اول وقت و در مسجد  می خواند تا آنجا یی که امکان داشت زمانی که درذوب آهن کار می کرد  وقتی شبها  ساعت 12به محل می رسید و ان تاریکی شب وضو می گر فت  وبه مسجد می  رفت ونماز خودرا می خواند بار هاشده وقتی که وارد مسجد  برای نمازخوا ندن  میشد  دیر می کرد و من نگران حالش  می شدم چندین بار می رفتم  از پنجره ی مسجد نگاه می کردم  ببینم طوری نیست و می دیدم دستهایش  را رو به آسمان  بالا برده و دعا می خواند و گریه می کند . آنچنان در دعا خواندن  و راز و نیاز  با خدای  خود می کرد  و قتی  من صدایش می کردم اصلا “متوجه  نمی شد  من هم به خانه  می رفتم  و همیشه ذکر زبان ایشان  این بود (خدا یا  مر گ مرا شهادت در راه  خدا قرار ده من دوست ندارم  در خانه یا رختخواب جان بدهم ) شهید بسیار جوا نی بااخلا ص ،پاک  و انقلابی بود  همیشه جوانان  محل راجمع می کرد و در مورد نماز  و انقلاب و رهبر صحبت می کرد و می گفت: (مانباید دست  از یاری رهبرمان برداریم تا نفس در بدن داریم) وی در تظاهرا تهای او ل انقلاب همیشه جلو بو دودیگران را نیز د عوت میکرد شهید سحرهای ماه مبارک رمضان همیشه سحرخوانی میکرد تا مردم روستا را بیدار  کند. همیشه هرسه وعده در مسجد اذان نماز را در روستا می گفت و اگر جایی کار داشت به من سفارش می کرد که ضبط را به مسجد  ببرم تا اذان بگوید و خدا شکر ما هم این کارها  را برای  رضای خدا  و رضای ایشان  انجام می دادیم . شهید همیشه خودش دعای توسل و دعای کمیل و دعای ندبه با جوانان و…در مسجد برگزار می کرد و آن ها  را تشویق  به این کارها میکر د .همیشه  از انقلاب و رهبر امام خمینی (ره) تعریف میکرد و می گفت (ما جوانان باید سرباز نایب امام زمان باشیم و به حرف های  ایشان  گوش دهیم حتی تا آنجایی که جان در بدن داریم ) من از آن موقع  که 12سال داشتم شهید 15سال دا شت  ما با هم آشنا شد یم چو ن ما با هم دریک روستا بو دیم و از خو یشان  هم بودیم آشنایی کا مل از هم داشتیم .در این سن شهید به خواستگاری من آمد  من بیشتر با ایشان حدودا “8 یا 9 سال با هم نامزد بودیم اما هیچ موقع  از ایشان کار بدی یا ناشا یسته ای  از ایشان سرنزد من وشهید خیلی خوب و مهربان بو د یم  و هیچ چیز  ما را نتوانست  از هم جدا کند .سال 1360 با هم ازدواج  کردیم و شهید در سال 1361 وارد سپاه  شد .چون خیلی  علاقه  زیادی به سپاه داشت برای اینکه در سپاه مشغول کار شود  یادم است یک گوسفند  در راه  حضرت ابوالفضل  خیرات کرد  تا به سپاه  رود .شهید حدودا ” یکسال در سپاه خدمت کرد . اول خدمت سه ماه در بم بود،سه ماه در راور و بقیه کار در زرند مشغول  به کار شد .زمانی که  در زرند  خدمت میکرد  با موتور خود رفت و آمد میکرد .در سال 1362 در ساعت شش صبح با موتور خود به زرند رفت و آمد در سپاه کار کند (چو ن شهید 24سا عت  می ماند و 24 ساعت در خانه بود ) ان روز ساعت 9 برگشت و گفت :من  اسم خود را نوشته ام و می خوا هم به جبهه بروم  و من باور نکردم  ایشان اصرار کر د من باید بروم من هم در مورد خودم  خواب های عجیبی دیده بودم خیلی ناراحت شدم و او به این چیزها اهمیت نداد و گفت صبح شنبه باید اعزام شویم ولی شنبه وقتی که آمد زرند ظهر برگشت من خو شحال شدم  اما شهید اشک در چشمانش حلقه زده بو د و گفت :من انشاءالله روز سه شنبه  با دوستان اعزام می شویم به جبهه همین طور هم شد .صبح سه شنبه  ساعت 9 از روستا  با یکی  از ماشین های فامیل به زرند آمد ولی همرزمانش می گفتند ما با قطار رفتیم  به اهو از ولی شهید  همه اش  کتاب دعا می خواند و گریه زیادی می کرد. در تاریخ  1362/5/9 ایشان به شهادت رسیدند .اما ما تا همرزمانش نیامدند  نمی دانستیم  تقریبا”چهل روز شده بود دیدیم دوستان از جبهه می ایند و لی ازشهید خبری نیست یکی می گفت زخمی شده و یکی  میگفت اسیر شده  و ما خیلی ناراحت بودیم و گریه و شیون  میکرد یم . همه به خاطر حال ما هر چیزی  را میگفتند . ما در همین انتظار بودیم  که برگردد یک روحانی  در روستای  ده احمدی سربنان  ماه محرم آمده بو د که برای مردم عزاداری  امام حسین کند .ایشان خواب دیده بو د  شهید ایشان را با نام خود صدا زده و گفته من عباس زمانی فرزند حسین هستم در روستای بابگهر  زندگی میکنم این پیغام  را به شما می دهم  شمابه خا نواده ی من بگویید ازبا بت  من نگران و ناراحت نباشند اینقدر خودشان را اذیت نکنند من از 8 محر م تا 10 عاشو را هر کجا که باشم می آیم حتما “این پیغام مرا به خانواده ام  برسان ما هم وقتی که این پیغام را شنیدیم  خیلی خوشحال شدیم و منتظر بودیم  که سالم بر گردد ولی اینطو ر نشد چون هر چه خودش  می خواست همانطور شد .شهید را در 8 محرم همان طو ر که گفته بود جنازه اش را  اوردند و تشییع کردند و او اولین شهید روستاهای  سربنان  بود و هر چه از خدا خواسته  بود و خداوند به او عطا کرده و دعایش مستجاب شد .

یادش گرامی

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1362/05/09
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
مهران
عـملیـات :
والفجر3
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *