بسم رب الشهدا و الصدیقین
مورخه 64/9/10
با سلام و درود به رهبر کبیر و عالیقدر اسلام(امام خمینی) و شهیدان روح پرور و خانوادده شهیدان و رزمندگان.
مادر عزیز و مهربان و همسر گرامی میدانید زمان حساس و زودگذر است. من هم نسبت به زمان مسئولیت دارم و وظیفه شرعی من است که به حسین زمانم لبیک گویم و او را یاری کنیم چون اسلام در خطر است و ابرقدرتها می خواهند اثری از اسلام نباشد پس لازم و وظیفه هر مسلمان است که از دین و آب و خاک وطن خویش دفاع کند و دست شیاطین را کوتاه و نابود کند و پیش خدا و رسولش محمد(ص) سرافراز باشیم.
مادرجان همیشه به یاد دارم که چه سختیها و دشواریها و ناملایمتها و از خودگذشتگیها بخاطر فرزندانت خصوصا من کشیده ای و هنوز هم داری برای من و فرزندانت می کشی. زمانیکه مدرسه می رفتیم و شاهد زحمت ها و از خودگذشتگیهای شما را می دیدم بخود می گفتم انشاالله وقتیکه بزرگ شدم جبران خواهم کرد اما هر چه فکر می کنم و متوجه می شوم روز به روز شما برای من و دیگر خواهران و برادرم بیشتر فعالیت و کوشش می کنید و نسبت به ما مهربانتر و احساس مسئولیت بیشتری می کنید و غم همگی خصوصا بچه هایشان را می خورید. ای مادر عزیز و دلبندم این روح بزرگ و قلب مهربانی که خدا به شما داده نمی گذارد ساکت و آرام بنشینید و همیشه به فکر این و آن هستی و در غم و غصه همگی شریک هستی و همه جا و در همه حال در صحنه ها حضور داری و جانفشانی می کنید خدا را سپاس می گویم که چنین مادری به ما داده در اصل بزرگترین نعمتی است که به ما بخشیده و امیدوارم از جمله شکرگزاران این نعمت باشیم و نعمتش را بر ما بیشتر عنایت فرماید و از ما نگیرد. اینجاست که دیگر من و دیگر خواهر و برادرم نمی توانیم و قدرت نداریم که یکصدم از زحمات شما مادر بزرگ را جبران کنیم و خدای مهربان راضی نمی شود کسی که به همه خدمت می کند و بخاطر دیگران به خود سختی و ناراحتی می دهد تا آسایش دیگران فراهم آورد که احتیاجمند شود دیگری کمکش کند که خداوند آن روز را نیاورد. اما مادرجان خواستم یادآوریت کنم که از جمله فراموشکاران نیستم فقط از خدای منان مسئلت دارم به شما اجر و مزد و پاداش بزرگ در دنیا و آخرت عطا فرماید و زیارت خانه خود و ائمه اطهار نصیبتان گرداند.
مادر مهربان همانطوریکه می دانید همه امید من بعد از خدا اول شما هستی و در این دنیا از همه مهربانتر باوفاتر دلسوزتر و ازخودگذشته تر هستی. قلم نمی تواند و دستم قادر نیست آن احساس قلبی خودم را با شما بوسیله قلم بیان کنم اما خوشبختی من اینست که من از خون و شیر شما هستم و خودت بهتر متوجه می شوی که چه می خواهم برایت بگویم که احتیاج به نوشتن نیست و قلم قادر به نوشتن نیست. امید بچه های من و خواهرم بعد از خداوند تبارک و تعالی شما هستی . از خدای بزرگ می خواهم که به شما قدرت و توانایی بیشتری عنایت فرماید که شما هیچ احساس خستگی و ناراحتی نکنید چون زحمت شما زیاد است و زیادتر هم می شود و داری هم پدری و هم مادری می کنی ما هیچ چاره نداریم و هر چه داریم از شما داریم دیگر قدرتی در توان ما نیست. امید من بعد از خداوند رحمان به شماست چون برایم مثل روز روشن است و احتیاج به بیان نیست که مثل شیر زحمت می کشید و با فعالیت همسرم بچه هایم را بزرگ می کنی. از خدای توانا بقای عمر و خوشبختی و سعاتمندی در دنیا و آخرت برای شما آرزومندم و امیدوارم در تمام مراحل بحق بزرگواریش قسم به شما کمک کند و ثمره و زحمات شما را زیارت خانه خود و دیگر ائمه اطهار گرداند. مادرجان هستی تن ز هستی توست. حقوق و زمین هیچ کس حقی ندارد در کار شما مداخله کند. در نمازهای شبتان امام بزرگوار و رزمندگان را دعا کنید. هیچکس از من طلبکار نیست و نماز و روزه و خمس بگردن ندارم بخواست خداوند انشاالله قبول کند. ادا کرده ام اگر بخواست خدای رئوف و مهربان شهادت نصیبم گشت خوشا به سعادت شما که چنین فرزندی در راه خدا دادی و در دنیا و اخرت بهتر و بزرگ هستن و بهشت جاودان نصیبشان گشت. از خدای متعال می خواهم که هر چه زودتر رزمندگان اسلام پیروزمندانه به خانه هایشان برگردند و صدام صدامیان نیست و نابود شوند و راه کربلا و قدس عزیز باز شود بوسیله رزمندگان و به امام عزیز طول عمر و خانواده های شهدا اجر و صبر و استقامت و به اسیران دربند عراق ازادی و به معلولین شفای عاجل عنایت فرماید و ظلم و ستم نیست و نابود گردد و خورشید عالمتاب اسلام در عالم جهان روشنی بخشد. والسلام.
عباس، بیستوششم خردادماه سال 1331 در شهر کرمان دیده به جهان گشود. پدرش علی و مادرش سلطان نام داشتند که فرزندشان را با عشق و امید تربیت کردند، به مدرسه فرستادند تا افتخاری برای خانواده شود.
عباس اما، سالها بعد طوری افتخارآفرین شد که نهتنها خانواده که شهر و استان و کشور به وجودش افتخار کردند.
او در رشته تجربی دیپلم گرفت و در شرکت ذغالسنگ مشغول به کار شد. ازدواج کرد و خدا دو دختر و دو پسر به او عطا کرد.
عباس که جوانی باغیرت و متدین بود، در برابر حمله دشمن بعثی به خاک میهن ساکت ننشست و با ثبتنام در بسیج عازم جبهه شد. سرنوشت این بسیجی دلاور بیستویکم بهمنماه سال 1364 در عملیات والفجر هشت اروندرود رقم خود.
عباس با ترکش خمپارهی دشمن به شهادت رسید و دفتر عمر کوتاه دنیاییاش بسته شد.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه