بسمه تعالی خدایا بیامرز مرا و قرار بده مرا از یاران حسین (ع) و به دشمن زبون و زخم خورده اسلام شکست همه جانبه ای عطا کن. خدایا این اسلام را که هدیه ای است بس عظیم از تو و امانتی است پرارزش عالمگیر کن تا اثری از ظلم نباشد. این نوشته را زمانی می نویسم که قید تمامی وابستگی های مادی و پرستش های غیر اسلامی را زده ام. یک زمانی آرزویم این بود که خدا به من 35 سال عمر دهد. آرزو داشتم که بزودی داماد شوم و خانه و سامانی بگیرم و در پناه خدا زندگی کنم. اما هم اکنون می گویم 35 سال عمر بیهوده برای من ننگ است. بهتر است به جای 35 سال، 35 عمل نیک و یا پند و اندرز بیاموزم و یا 35 نفر را به اسلام و امام و قرآن و شهادت آگاه سازم. و یا هزاران 35 دیگر. از هر کس که مورد آزار من قرار گرفته است معذرت می خواهم و امیدوارم که مرا ببخشند. از آرزوهایم خدمت به اسلام در لباس سپاه بود که امیدوارم موفق به آن شده باشم. امیدوارم خداوند با شهادتم مدرک قبولی ام را امضا کند. در هنگام دفن من اگر یکی و یا صد نفر دور تابوتم بودند همراه برادر محمد جوپاری سرودی که اول دفترچه است را بخوانند. مرا علیرغم سایر شهدا غسل دهید و هیچ کس حق ندارم برایم گریه کند. در مرگ من عزا نگیرید، شادی کنید. تا چهلمین روز مادرم بر مزارم نیاید. اگر جسدم مفقود شد سنگی را بعنوان یادبود نزدیک قبر پدر بزرگم (بابا حسن) در نظر بگیرید. اگر برادرم در شهادت من زنده بود باید به جبهه نیاید تا آن زمانی که فرزندی از خود باقی بگذارد.
عبدالرضا، دهم خردادماه سال 1340 در جوپار از توابع کرمان به دنیا آمد. پدرش محمد در آموزشوپرورش شاغل بود و مادرش نیره نام داشت. عبدالرضا در رشته برق تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم به پایان برد و پس از آن به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. این جوان غیرتمند کرمانی روز اول فروردینماه سال 1361 در عملیات فتحالمبین در منطقه دشتعباس به شهادت رسید.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه