علیرضا اختراعی

نــام :
علیرضا
نـام خـانوادگـی :
اختراعی
نـام پـدر :
جواد
تـاریخ تـولـد :
1341/09/09
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم
62/9/8
[…] شهيدان كه فرمود شهيد بی مرگ است و به پاس خون شهيدان كه قلب گرمشان آسمان شهر جنايت به خون نشست. شهادت معنايي است كه دشمن هرگز نمي تواند سرآن را بگشايد شهيد به خاك مي افتد و دشمن مي پندارد كه عرصة رزمگاه از حريفان خالي مانده است، اما ديري نمي گذرد كه به جاي او ده ها و صدها دلاور جان بركف قدم به ميدان مي نهند و نبرد را ادامه مي دهند دلاوراني كه با شهادت هر كي از آنها دوباره جان بركفاني ديگر به ميدان مي آيند و اين تصاعد فراينده همچنان پيش م يرود تا ریشة ظلم و ظالم كنده شود. بله شهيد گل واژه خونرنگ و درخشان كتاب انقلاب ماست كه در هر سطر و صفح هاي چندين بار تكرار ميشود و با همه تكرار هرگز دل آزار نيست بلكه منجي است كه […] از همة زبان ها شنيده مي شود و همچنان نامكرر و تازه است. شهيد نمايندة عالم غيب در عالم خاك است و شاعر او را مرزبان زندگي جاودانه و عنقاي بلند آشينانه‌اي مي داند كه هر چند همچون شفق در بستر زمانه به خون خفته است تا ابد همچون چشمي بيدار به چشم هاي ما نگاه ميكند و ما را به پاسداري از ميراث خويش فرا مي خواند. بله زندگي زيباست ولی نه به زيبايي شهادت. شهيد زيبايي را در شهادتش مي بينيد، شهيد زيبايي را در پروازش به سوي معبود مي بيند او زييابي را در لالة به خون نشسته مي بيند، زيبايي را بهتر و والاتر از آنچه كه ما تصور ميكنيم مي بيند، شهيد زيستن را در نابودي و فناي جسمش مي بيند بلي اينهايند روندگان به بهشت. در مورد شهيدان هر چه بگويم كم است زيرا شهيدان مي رزمند با خونشان، با مرگشان اما شهيدان زنده اند. شهيدان مانند کوهند، خدایا! روزي مي رسد كه كوه از هم پاشيده م يشود اما شهيدان زنده اند، شهيد مانند خورشید هميشه درخشان است و باز نه، خدایا! روزي كه خورشيد تاریک مي شود ولي شهيد همچنان در پهنة تاريخ مي درخشد “شهيد شمع تاريخ
است ” كه همچون شمع مي سوزد و به ديگران روشنايي مي بخشد و در دل شب تاریگ و سياه و خفقان مي سوزد و جسمش از بين مي رود ولي ديگران را روشنايي مي بخشد تا اينكه صبح با خورشيد درخشانش ظاهر مي شود و اما شهيدان زنده اند، “شهيدان قلب تاريخ هستند ” ولي نه، باز روزي ميرسد كه قلب از تپش باز مي ايستد و خون شهيد همچنان در تپش است. بله دوستانم تنها چيزي كه مي توانم در مورد شهيدان بگويم همان كلام خدا است كه شهدا با جان و دل آن را پذيرا شدند و به وعده حق لب كي گفتند اين است كلام خدا. “و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون.” “مپنداريد كساني كه كه در راه خداكشته مي شوند مردگانند بلكه آنان زنده اند و در پيش خداي خود روزي مي خورند.”
بله عزيزان، شهيدان مرده نيستند بلكه مردگان متحركي هستيم كه نمي توانيم زندگان را درك كنيم، مولا علي(ع) ی فرماید: “خدا شهدا را در قيامت با بها و جلالی و با عظمت و نورانيتی وارد میكندكه اگر انبيایی از مقابل اينها بگذرند و سوار باشند به احترام اينها پياده م يشوند. اينقدر خدا شهيد را با جلالت وارد عرصه قيامت ميکند .”
“شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فاني شدن و پرده افكندن است تا ديگران در اين پرتوكه به پای نیستی او تمام شده بنشيند و آسايش بيابند و كار خويش را انجام دهند ” آری منطق شهيد منطق ديگري است، منطق شهید منطق سوختن و […] كردن است منطق حل شدن و جذب شدن و در جامعه براي احياي جامعه است.

بیوگرافی

زندگی‌نامه علی‌رضا به روایت مادر بزرگوار ایشان خانم شوکت مشرف‌زاده:

/ صوت دل‌نشین قرآن لالایی‌اش بود
علی‌رضا سال ۱۳۴۱ در محله خواجه خضر کرمان متولد شد. از همان کودکی چون ما مکتب‌خانه داشتیم، علی‌رضا با صدای صوت قرآن می‌خوابید و لالایی او در گهواره نوای دلنشین قرآن بود. پدرم که به “اصغر مومن” معروف بود، علاقه عجیبی به علی‌رضا داشت.
قبل از ورودش به دبستان، او را به مکتب می‌فرستادیم. پس از مدتی گفتم علی‌رضا در مکتب چه یاد گرفتی؟ در کمال حیرت دیدم سرش را پائین انداخت و شروع به خواندن قرآن کرد.
ملای مکتب، می‌گفت علی‌رضا خیلی دست‌ودل باز است و خوراکی‌هایش را با بچه‌ها قسمت می‌کند. او در شانزده سالگی ضمن ورود به عرصه انقلاب، به مبارزه با رژیم ستم‌شاهی نیز پرداخت.

/ورود به سپاه و حضور در کردستان
با پیروزی انقلاب اسلامی، علی‌رضا برای خدمت به کشور و عضویت در سپاه پاسداران با من مشورت کرد که به او گفتم اگر همه برای حفظ فرزندان‌مان از ورودشان به عرصه‌های دفاعی جلوگیری کنیم، پس چه کسی انقلاب را محافظت کند؟
علی‌رضا پس از ورود به سپاه به کردستان اعزام شد و پس از مدتی هم به جبهه‌های جنوب رفت.
یک‌بار به اوگفتم: تو پنج سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است.
گفت: عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود.

/جای مردان جنگ، جبهه است
در یکی از عملیات‌ها مجروح شده بود و او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علی‌رضا این‌جا پیش ماست. گفتم دل‌مان برایش تنگ شده، بگویید بیاید. وقتی آمد با عصای زیر بغل آمد و متوجه شدیم علی‌رضا مجروح شده است. هنوز کاملاً خوب نشده بود که مجدداً به جبهه رفت.
پس از چند روز زنگ زد، از جراحت‌هایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب می‌شوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحت‌ها نباید ما را خانه‌نشین کند.

همیشه گله‌مند بود و می‌گفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم.

/فرمانده آشپزخانه
هر وقت از او می‌پرسیدم در جبهه چه‌کار می‌کند؟ برای این‌که من نگران نشوم، می‌گفت: من در آشپزخانه خدمت می‌کنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود.

/سحرگاهی که دست و دلم لرزید
سحر ماه مبارک رمضان سال 1367 رادیو مارش جنگی پخش کرد و از منطقه فاو که محل استقرار نیروهای گردان علی‌رضا بود، خبرهایی اعلام کرد. من که می‌دانستم علی‌رضا در فاو است، با شنیدن این خبر، دست و دلم لرزید و پاهایم بی حس شدند.
او که همیشه دو سه روز بعد از عملیات زنگ می‌زد، این بار خبری نداد و تماس نگرفت. خیلی‌ها به منزل ما می‌آمدند و می‌رفتند ولی کسی به صراحت نمی‌گفت علی‌رضا شهید شده، من هم صبوری می‌کردم و برای این‌که دشمن شاد نشویم، گریه نمی‌کردم.
آن‌ها که با انقلاب و نظام مخالف بودند، می‌گفتند به مادران شهدا قرص‌هایی می‌دهند تا گریه نکنند. برخی می‌گفتند بچه‌هایشان را به خاطر پول به جبهه می‌فرستند.
قبل از آخرین باری که به جبهه رفت، برایش به خواستگاری رفته بودیم، اما دست تقدیر، دامادی او را با شهادت رقم زد.

/بعد از ده سال گفتند منتظر نباشید
بعد از ده سال از شهادت علی‌رضا مراسمی به یاد شهدای مفقودالجسد برگزار کردند و گفتند دیگر منتظر فرزندان شهیدتان نباشید.
حالا من سال‌هاست که با ورود شهدای گمنام به کرمان، احساس می‌کنم که علی‌رضا برگشته و در هر کجا مزار شهید گمنام ببینم، با دل و جان به زیارت می‌روم و می‌گویم شاید علی‌رضای من باشد.
پسر شهیدم، باعث افتخار من است و هنوز هم منتظرم که بیاید. او هر وقت از جبهه می‌آمد، صبح زود بعد از نماز صبح می‌رسید، حالا من سال‌هاست که هر روز بعد از نماز صبح چشمم به در است شاید علی‌رضا بیاید.
خیلی‌ها زیارت عاشورا نذر علی‌رضا می‌کنند و حاجت می‌گیرند. فرزند دلبندم نهایتاً در تک بازپس گیری فاو، شهید و پیکر مطهرش مفقود شد.

سنگ یادبودی به نام این شهید عزیز در حسینیه گلزار شهدای کرمان (قطعه 4) جانمایی شده است.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1367/01/29
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
فاو
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
سنگ یادبود ایشان در گلزار شهدای کرمان است
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
4
ردیـف :
داخل حسینیه
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *