وصیتنامه شهید علی عابدینی
بسم الله الحمن الرحیم
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
اینجانب علی عابدینی با اقرار به وحدانیت خداوند و نبوت انبیاء از حضرت آدم تا خاتم و امامت ائمه اطهار و با اراده و اختیار وصیت نامه ام را آغاز می کنم .
به نام آن خدایی که جانم به ید قدرتمند اوست . به نام خدایی که خریدار خون شهیدان است به بهای رضایتمندیش و در نزد ومحضر ربوبی اش بودن و با سلام بر پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) و با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت حجت بن الحسن العسکری ” ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء ” و با سلام بر نائب بر حقش حضرت آیت الله العظمی امام خمینی روح ما و قلب ما و ولی فقیه ما .
هم او که ما را از دره های سقوط و تباهی برهاند . همان عزیزی که به ما عزت داد و با رهبری پیامبر گونه اش ما را از ظلمات خوفناک جهل و خود باختگی به انوار پاک معارف الهی و دریای فضیلت وآسمانهای معراج انسانی کشاند .با درود به شهیدانی که با ایثار خونشان لاله ها را به سوی کمال روشن و منور نمودند و چگونه زیستن و چگونه مردن را به ما آموختند همانهایی که خود را احسن الوجه ساختند و به سوی معبود و معشوق خویش سفری عارفانه و عاشقانه را آغاز کردند و به ملکوت اعلی پیوستند .آری باید رفت و چه بهتر که این رفتن با مرگ سرخ باشد و چون پروانه بر گرد شمع معبود بسوزیم ،شمع شویم تا دیگران راه یابند .
به شما عرض می کنم حال که کاروان شهیدان در حرکت است و اگر خدا بخواهد من هم با این قافله که قافله سالارش سید الشهدا حسین بن علی (ع) است می باشم ،شما سعی کنید همیشه در خط امام و اسلام باشید و یک لحظه از پیمودن راه سرخ شهیدان نیاسائید که به دنیای فانی دل بستن فنا شدن عائدی نخواهد داشت .
گوش به فرمان این مرد الهی باشید و دنباله رو روحانیت ، در خط آن بزرگ مرد الهی که تنها راه سعادت شما همین است .
بگذارید گلوله ها و خمپاره ها و توپها بر قلب ما فرود آیندتا فرزندانمان با مجدو عظمت چنان ما زندگی کنند . خدایا دوستانم خودشان را ساختند و رفتند و اینک من اعتراف می کنم که سنگینی بار گناهانم مانع و حجاب بین من و تو شده . کی باشد که پرده ها کنار رود و جمال ربو بی ات را با چشم دل ببینم ، آیا می شود در آخرین لحظات عمرم ،مولایم را به بالین من بفرستی تا برای یک لحظه هم که شده چشمام به جمال نورانی اش منور گردد. معبودا به سویت می آیم مرا پذیرا باش . آیا می شود در آخرین لحظات زندگی ام خودم را در کنار حسین زهرا ببینم ؟ آخر او را خیلی دوست دارم . در آرزوی دیدن کربلا یش خیلی اشک ریختم .
اگر در زندگانیم نتوانستم بر دین تو و دوستان تو و بندگان خالص تم خدمتی کرده باشم امیدوارم خون سرخ من رهگشای ره گم کرده ای باشد و خدمتی کند . گویا می بینم که دوستان شهیدم منتظر من هستند و مرا می خوانند باید رفت آن هم با مرگی افتخار آفرین .
ای پدر و مادرم اگر با شهادت من مصیبتی بر شما وارد شد که نتوانستید صبر کنید یادتان از مصیبتهای امام زین العابدین و حضرت زینب بیفتد که چه رنجها و مصیبتها را تحمل کردند در راه این اسلام علی اکبرها شهید شدند ما که ارزشی نداریم . خواهران و برادران عزیزم ، همیشه با خدا و مؤمن باشید و از خط اسلام منحرف نشوید که راه طولانی است و آذوقه برای سفر آخرت کم . باید توشه ای برداریم که همان ایمان و تقوی و معرفت الهی است . از همگی حلالیت می طلبم
علی ، فرزند عباس و فاطمه روز جمعه یازدهم بهمن ماه ، سال 1342 شمسی ، برابر با شانزدهم رمضان 1383 قمری ، در خانه ای خشت و گلی ، در روستای کوچک « کورگه » به دنیا آمد.
علی در خانواده ای مذهبی و در دامان مادری مؤمن و روحانی زاده شد و رشد کرد و در کوچه های تنگ و باریک و خاکی روستا روستا و باغ ها و زمین های کشاورزی ای که خانه های کاه گلی را مثل نگین انگشتری در میان داشتند ، دوران طفولیت را پشت سر گذاشت و روحش را از صفا و صمیمیت و سادگی روستا سرشار کرد . وی از کودکی با نماز ، قرآن ، ذکر و دعا آشنا شد . در پنج سالگی اذان می گفت و به اتفاق پدر و برادر بزرگترش ، در نماز جماعت شرکت می کرد.
علی بخشی از تحصیلات ابتدایی را در دبستان معین زاده ی روستای محل تولدش سپری کرد . سپس ، برای ادامه ی تحصیل به روستای لاهیجان رفت . او مسیر دو کیلومتری میان کورگه و لاهیجان را هر روز به همراه برادرش پیاده طی می کرد.
بعد از مدتی پدر خانواده از روستای کورگه به روستای بزرگ لاهیجان نقل مکان کرد . به این ترتیب ، علی دوستان جدیدی در میان هم کلاسی ها و هم سن و سالان خود پیـدا کرد که بسیـاری از آن هـا در آینـده ، هـم رزمان و هم سنگران صمیمی شدند.
بعد از پایان تحصیلات ابتدایی، به همراه تعدادی از دوستان و هم کلاسی هایش از جمله احمد امینی ، محمود امینی، محمد قنبری و … برای ادامه ی تحصیل به مدرسه ی راهنمایی اقبال شهـرستـان رفسنجـان رفـت. دانـش آموزان لاهیجانی در مدرسه ی اقبال گروهی را تشکیل دادند و در مقابل بی عدالتی ها و زورگویی های بعضی از مسئولین مدرسه و تبعیض هایی که بین فرزندان مقامات و دست اندر کاران رژیم ستم شاهی و دیگر دانش آموزان گذاشته می شد ، می ایستادند و تنبیهات و ناملایمات زیادی را نیز تحمل کردند . این گروه در همه حال پشتیبان هم بودند و اقدامات یک دیگر را پوشش می دادند . علی و احمد مغض متفکر و برنامه ریز گروه بودند.
با آغاز مبارزات علنی مردم رفسنجان علیه رژیم خودکامه ی سلطنتی ، علی پانزده ساله به همراه گروه دوستان لاهیجانی اش به صفوف مبارزان پیوستند و بارها برای شرکت در تظاهرات ، فاصله ی پانزده کیلومتری لاهیجان و رفسنجان را با هر وسیله ی ممکن از قبیل دوچرخه ، موتورسیکلت و حتی پیاده طی می کردند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، علی برای کمک به پدر در فرصت هایی که پیش می آمد ، مدتی کار در تعمیرگاه موتورسیکلت و کارگاه درب و پنجره سازی را تجربه کرد و با شروع جنگ تحمیلی ، در کسوت یک بسیجی بی ادعا ، آماده ی حضور در جبهه های نبرد شد.
چند ماه در بسیج رفسنجان و بردسیر ماند. نهایتاً در بهار سال 1360 خودش را به جبهه رساند و نامش به عنوان اولین رزمنده ی روستای لاهیجان در تاریخ دفاع مقدس مردم استان کرمان ثبت شد . بعد از حضور علی در جبهه ، جوانان روستای هفتصد خانواری لاهیجان یکی پس از دیگری به وی پیوستند به طوری که تا پایان دفاع مقدس مردم ایران ، بیش از صد و پنجاه نفر از این روستا عازم جبهه شدند و با تقدیم چهل و پنج شهید و بیست و پنج فرمانده (از فرمانده ی دسته تا فرمانده ی گردان) به لشکر 41 ثارالله نام و آوازه ای برای لاهیجان کسب کردند.
علی عابدینی نخستین بار در عملیات کرخه نور ( شهید چمران ، پنجم مرداد 1360 ) شرکت کرده و در همان عملیات ، از ناحیه ی دست مجروح شد . وی پس از آن هرگز به جبهه و سنگرهای دفاع مقدس پشت نکرد . بارها مجروح شد . بدن او از هر عملیات زخمی و ترکشی به یادگار داشت .
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه