
بسم الله الرحمن الرحیم
مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوا تَبديلًا
برخی از آن مومنان بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند پس برخی بر آن عهد ایستادگی کردند تا (شهید شدند) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.
پاسدارم، نکنم هرگز پشت به میدان / گر سر برود من نروم از سر پیمان
اروند شده خونین از خون شهیدان / مهران شده خونین شهر با یاد عزیزان
چون سیل خروشان شد کاروان امت / با بانگ رسای حق در جبهه ایران
چون پروردگار از آنانکه کتاب اسمانی به آنها داده شد پیمان گرفت که حتما آنرا برای مردم بیان و ابلاغ کنید آنها کتاب را پشت سر انداختند و به قیمتی نازل فروختند و چه بد معامله ای کردند.
با سلام و درود بیکران بر یگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود و سلام و درود بیکران بر نائب برحق آن حضرت روح الله و با سلام بر شهیدان به خون غلطیده سرزمین عشق و ایثارگر پشت جبهه و سلام بر سرزمینهای عشق ایثار خوزستان، مهران، کردستان، غرب و جنوب کشور.
اینک در حالی این وصیت را می نویسم که سالم هستم و شهادتین خود را یاد می کنم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان علیا ولی الله.
خدای را شکر که در زمانی زندگی می کنیم که ماندنم برای هدف و مردنم برای هدف. من یک کلمه به آنها که زنده اند می گویم آنها که رفتند کاری حسینی کردند و آنهایی که ماندند کاری زینبی بکنند. خدا به من توفیق بده که همجوار رسول الله و اهل بیت آن حضرت در آخرت باشم.
خدایا می ترسم از آنیکه در جبهه جنگ کشته شده ام شهید نمیرم خدایا این همیشه دعایم بوده است که تا من را نیامرزیده ای از دنیا مبر. خدایا عمر امام این قلب تپنده امت حزب الله را به درازای خورشید بگردان.
سلام بر پدر این اسوه مقاومت. پدر گرامیم بدان که شهادت را به طور اگاهانه انتخاب کردم. از این دنیای فانی آنقدر رنج می برم که خدا می داند ولی الان که در حال پرواز به سوی معبود خویش هستم خوشحالم زیرا رسول الله فرموده اند “الدنیا سجن المومن و جنه الکافر” دنیا زندان مومن و بهشت کافر است. پدرم در مقابل تمام سختیها مقاومت کن صبر داشته باش میدانم مرگ فرزند برای پدر کمرشکن است اما بدان که مرگ تصادفی نیست مرگیست که خود خدا می فرماید بیا، بیا بنده گنه کارم. پدرم از موقعیکه پا به جبهه نهادم اینقدر به این اندازه ای که حالا خوشحالم خوشحال نبودم زیرا الان موقعیتی از زمان است که احتیاج بیشتر به جانبازیست. پدرم به مردم بگویید که در خانه نشستن کار زن هاست بلند شوید و انتقام خون امیری، هادی زاده، محمد شیرازی و دیگر شهیدان را بگیرید. پدرم از این مردمی که بی تفاوت هستند نسبت به مساله جنگ خیلی بدم می اید و با آنها همنشینی نکن. پدرم اگر جسدم مفقود شد ناراحت نباشید و صورت قبری برایم در کنار شهید محمد شیرازی درست کنید. پدرم آنهایی که نسبت به خون شهیدان بی تفاوت هستند در اخرت در پیش مادرمان زهرا روسیاه هستند. پدرم برادرانم را بگذارید درس بخوانند و موقعیکه بزرگ شدند آنها را به جبهه بفرست که اسلحه ام را بر دوش گرفته و تا آخرین نفس بجنگند و این را بدانید که پشت به جنگ کردن یعنی کافر مردن. پدرم فرزندم یوسف را نوازش کن زیرا یتیم نوازی ثواب دارد و نگذار کسی او را اذیت کند زیرا او در اینده به درد اسلام می خورد. پدرم از اینکه بعضی مواقع نافرمانی می کردم ببخشید زیرا پدرجان نمی دانستم و از شما طلب حلالیت می کنم.
مادرم ای قهرمان، ای شهیدپرور آغوشت مهر و صفای خدا، ای دامن پاک فاطمه زهرا، ای نور چشمهایم مرا ببخش. مادرم اگر بگویم که گریه مکن بدون چون و چرا گریه می کنی اما مادرم در مقابل ضدانقلابها و انهایی که به جنگ بی تفاوت هستند گریه مکن. اگر گریه ات گرفت در جایی درد دل کن که هیچکس نباشد. مادرجان در حالی وصیت نامه می نویسم که چند صباحی به پایان این عمر فانی نمانده است. مادرجان همه ما خواهیم مرد چه بهتر است که با اخلاص بمیریم. مادرجان بخدا قسم به این خاطر به جبهه رفتم که می دیدم حسین زمان روح الله که بخاطر خدا قیام کرده است تنهاست. قدر این امام را بدانید زیرا اگر ما گوش به فرمان نباشیم بزرگترین گناه را مرتکب شده ایم. مادرم شیرت را حلالم کن چند وقتی که با هم بودیم امیدوارم که این بنده حقیر را ببخشید.
شما ای برادرانم سنگر مدرسه را رها نسازید و نگذارید که ضدانقلابها به مدارس راه پیدا کنند. برادرانم امیدوارم که مبلغان خوبی باشید برای اسلام تا بتوانید رسالت خون عزیزان این مملکت را به مردم ثابت کنید که چگونه و با چه قدرت به جبهه پا نهادند و به عزت ابدی پیوستند و چه خوب است شهادت که افتخار و سربلندی است. اینک برادرانم مسئولیت شما سخت و سخت تر می شود. مسئولیتی که باید بدوش گرفت مسئولیتی که ماها بر عهده گرفتیم از دیگر شهیدان تا اینکه خود را به جوار حق شتافتیم و شما هم باید بکوشید تا اینکه به خیل این عزیزان بپیوندید البته برادرانم هیچوقت برای شهادت کاری نکنید فقط کارتان انجام تکلیف باشد زیرا انجام دادن تکلیف خیلی شرط است امید حلالیت دارم.
اینک شما ای خواهرانم ای قهرمانان، زینب گونه باشید امیدوارم که رسالت خون شهیدان را به خوبی ادا کنید و همانطور وصیت دیگر شهیدان بوده است سیاهی چادر شما سرخ تر از خون ماست.
اما وصیت من به امت حزب الله: همواره پیرو ولایت فقیه باشید. این را بدانید از اینکه بعضی از شماها نسبت به جنگ بی تفاوت هستید به شما هشدار می دهم که در اخرت شهیدان یقه های شما را خواهند گرفت از شما می خواهم که به جبهه بیایید و اسلحه بخون افتاده این عزیزان به خون غلطیده را بلند کنید و تا سر حد شهادت پیش بروید از گرانفروشان می خواهم بپرسید که بخاطر چه شما اینقدر اجناس را گران می فروشید مگر نمی دانید که در آخرت مو را از ماست می کشند مگر شما جانبازیهای این سلحشوران بسیجی و پاسدار و سرباز را نمی بینید مگر شما تشییع جنازه ها را نمی بینید. بخاطر چه گرانفروشی می کنید مگر اعتقاد به قیامت ندارید از مسئولان مملکتی می خواهم که جلو این گرانفروشان مفسد را بگیرند که بهترین راه رضایت مردم نسبت به انقلاب نابودی گرانفروشان است.
از دوستان و آشنایان می خواهم که اگر توانایی دارید به جبهه بیایید امروز دیگر حجت بر همه تمام است و باید بدون چون و چرا به جبهه بیایند. اگر تابحال در خانه می نشستند و فکر این را می کردند که جنگ تمام بشود، جنگ به این خوشی تمام نمی شود. جنگ زمانی تمام می شود که دست تمام استکبار قطع شود. جنگ زمانی تمام می شود که شماها کمر همت بربندید و به جبهه بیایید . من نمی دانم شما چه جواب دارید در آخرت که بگویید.
از تمام کسانی که تاکنون از اینجانب بدی دیده اند امیدوارم که به بزرگواری خودشان ببخشند اما صحبت دیگر من با اشخاصی که در این روستاها پست و مقامی دارند و یا اینکه به مسئولیت یک کاری برگزیده می شوند از آنها می خواهم که به حال این روستائیان مظلوم برسند و درد دل آنها را مداوا کنند و به این کشاورزان که همیشه در جهاد هستند کمک کنید تا بتوانند اقتصاد این مملکت را رونق بخشند. از مسئولان شهرستان جیرفت می خواهم که به حال این روستائیان برسند و خودشان بر سر میز و پست و مقام به جان همدیگر نیفتند و این اداره با آن اداره بد نباشند که خدا همه را عذابی سخت و دردناک در نظر گرفته برای اینگونه اشخاص. در پایان از کسانی که حقی در گردن این جانب دارند و اگر بدی از اینجانب دیده اند به بزرگواری خودشان ببخشند. والسلام. غلامعباس سیفی مورخه 65/4/5
يكم شهريور 1346، در روستاي علاءالدين از توابع شهرستان جيرفت متولد شد. پدرش عزيزالله، كشاورز بود و مادرش سكينه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال 1363، ازدواج كرد و صاحب يك پسر شد. پاسدار بود، يازدهم تير 1365، در مهران توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش به پشت سر، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
اينجانب غلامعباس سيفي در سال 1346در ماه شهريور در روستاي فقير در خانوادهاي تهيدشت و بي چيز چشم بدنيا گشودم.
در آن زمان پدرم در يك خانه پوشالي زندگي ميكرد و در اثر فقر و بيچيزي پدرم به خارج سفر ميكند پس از مدتي ماندن در خارج دوباره به ايران باز ميگردد.
و موقعيكه ميآيد به اينجا چون بچه اولش من بودهام ميبيند كه من مريض شده ام زياد ناراحت ميشود و از آن موقع مادرم مرا در آغوش گرم خود تربيت ميكند تا اينكه به سن شش سالگي رسيدم و پدرم مرا به مدرسه گذاشت. لازم به تذكر است در اين زمان ما ديگر خانه گلي درست كرده بودیم و ما به الله آباد به مدرسه ميرفتيم و در نيمه سال بود كه مدرسه در علاالدینی باز شد و ما ديگر در روستاي خودمان به مدرسه ميرفتيم و عصرها به خانه خودمان بر ميگشتم خلاصه سال اول خرداد قبول
شدم و تا كلاس چهارم و پنجك خرداد قبول شدم و كلاس پنجم با يك تجديدي از رياضي شهريور قبول شدم و چون پول زياد نداشتيم نتوانستم به شهرستان جيرفت بروم از او روستا پشت سر كه مدرسه راهنمايي داشت به مدرسه ميرفتم و شبها به خانه يكياز اقوامم در روستاي الله آباد بر ميگشتم و نزديكهاي برج آبان بود كه گفتند پيرمردي قيام كرده و او نايب امام زمان است و ما هم با ديگر برادران به خيابانها آمديم و بعد تعطيل شدن مدارس در ماه بهمن به مدرسه آمديم و من خرداد سال اول به دوم قبول شدم
و چون دوست و رفيق نداشتم سال دوم را با پسر عمهام به جيرفت آمديم و درس خوانديم سر مدرسه دهخدا و يك خانه كرايه كرديم و مدست 3 ماه در آنجا بوديم و بعد از آنجا به يك خانه ديگر كوچ نموديم و مدتي را هم در آنجا گذرانديم و بعد اواخر سال بود كه اتاقها عمه ام را درست شدند و ما رفتيم داخل آنها و اين سال هتم براي سال سوم دو تجديد اورديم كه در شهريور قبول شدم و سال سوم را آمدم درس خواندم و مشكلات زياد بود و ما با ديگر بچهها ناهارمان چند عدد خرما با تكه نان بود ميبرديم و كنار بيدها و كنارهاي كنار زيارت مرتضي علي صرف ميكردم. من براي سال اول دبيرسان دو تجديد آوردم ولي قبول شدم باز سال آینده هم كه سال 60 بود به مردسه آمديم دوباره مدرسه ولي امسال با سه تجديد و امسال هم قبول نشدم و ديگر مدرسه نرفتم و سال 61 رفتم در بنياد مسكن آرموتور بندي و مدت 6 ماه آنجا كار كردم و در ماه بهمن به بسيج آمدم و ثبت نام كردم و رفتم به كرمان و در پادگان ربده مدتي آموزش بوديم بعد پدرم آمد مرا آورد ولي من دوباره برگشتم و خودم رفتم به پادگان ربده برگشتم و مادر آموزش بوديم كه عمليات والفجر يك شروع شد آمدند ما را اعزام كنند ولي اعزام نكردند و بعد ما را يك مرخصي هفت روزه دادند و بعد از مرخصي دوباره برگشتم و به كرمان در پادكان ربده و مدت 5 روزم انديم و به ما گفتند برويد پادگان امام حسين و رفتمي دو گروهان بوديم و به ما گفتند برويد هر وقت راديو العام كرد بيايد بعد از مدتي راديو اعلام نمود و ما هم رفتيم از طريق بسيج جيرفت اعزام شديم و به پادگان امام حسين و از پادگان امام حسين به وسيله دو قطار به اهواز اعزام شديم و مدتي در اهواز مانديم كه مدت آن يك ماه و نيم ميشد كه 62/5/8 عمليات والفحر 3 در منطقه دهلران شروع شد شركت كرديم و بعد برگشتمي به خانه و مدتي ماندن درخانه به فكرمان رسيد كه به مدرسه برويم ولي چه مدرسه اي ديگر فكر و ذهنمان جبهه بود زيرا دوستاني كه در جبهه پيدا ميشود در شهر يا خانه پيدا نميشود آنجا افراد مخلص و پيرو خط رهبر جانبازان قرآن كه شب عمليات براي شهادت از يكدیگر بيعت ميگرفتند خلاصه به مدرسه شبانه توحيد رفتم با برادر شهيد مفقود الاثر مسلم محمد شيرازي و ناصر قلندر نژاد يك خانه در كلرود گرايه كرديم و من …. در عمليات پيروز خيبر شركت نموديم مدت 10 روز در خط پدافندي و گردان ما هم گردان حسين ابن علي نام داشت و فرمانده گروهان ما هم براددر طارم بود بعد از مدتي در خط پدافندي برگشتيم به خانه ولي مرخصي كه گرفته بوديم و از 18 فروردين ماه 63 دورباره بر گشتم به اهواز پس از به فكرم رسيد ديگر ماندن براي ما در خانه صرف نميكند و پس بايد مادر جبهه بمانم و در مورخه 63/3/1 به عصوي كارد لشكر در آمديم كه ديگر عضو سپاه بوديم من با برادر شهيد عزيالله عرب همراه كارد شديم ولي دوستان رفتند و ما مانيدم خدا ميداند ميترسم جنگ تمام شود و ما شهيد نشويم ود يگر مانديم تا عمليات پيروزمند بدر كه در مرحله اول عمليات شركت كرديم در اين عمليات تعدادي از مزدوران رژيم سفاك بغداد به درك واصل گرديند و تعداد بسيار كمي از عزيان ماهم شهيد شدند در ساعت 5/5 بعد از ظهر 63/12/21 بود كه من هم زخمي شدم و بعد از مدتي در بيمارستان ما را آزاد كردند
يعني تا مورخ 64/4/5 بيرون بايد باشد و بعد جراحي كنم و الان در خانه در حال استراحت هستم.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار

بدون دیدگاه