این معلم بسیجی دوم مردادماه سال 1367 در شهر کرمان و در بیمارستان “كرماندرمان” بر اثر صدمات ناشی از مواد شیمیایی به شهادت رسید.
بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام علی سیدنا ونبینا محمد واله الطیبین الطاهرین المعصومین من الهداه الاجمعین و العنه ا… علی اعدائهم و مخالفیهم و معاندیهم من الان الی قیام یوم الدین و اما بعد قال ا… تعالی فی محکم کتابه الکریم و ما کان لنفس ا ن تموت الا باذن ا… کتاب مؤجلا و من یرد ثواب الدنیا نؤته منها و من یرد ثواب الاخره نؤته منها و سنجزی الشاکرین و قوله تعالی ایضا الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا لیه راجعون. صدق ا… العلی العظیم.
السلام علیکم یا ا با عبدا… و علی الارواح التی حلت بفنائکم علیکم منا سلام ا… ابدا ما بقینا و بقی اللیل و النهار و لا جعله ا… آخر العهد منا لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
سلام و درود بیکران به پیشگاه مقدس نهمین امام معصوم از ذریه آنحضرت امام زمان حضرت بقیه ا… الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه فداء و نائب بر حق ایشان حضرت امام خمینی و امت شهید پرور وارواح مطهر شهداء راه حق و فضیلت از بدر تا بدر.
بسمه تعالی. وصیتنامه
مادر، همسر، خواهران، برادران، اقرباء دوستان و آشنایان سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. پس از حمد و ثنای الهی و اقرار به وحدانیت و عدالت ذات اقدس الهی و نبوت خاتم الرسل حضرت محمدابن عبدا… صلوات ا… وسلامه علیه و امامت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یازده تن فرزندان بزرگوار ایشان که یکی پس از دیگری به مقام رفیع امامت نائل گردیدند و آخرینشان حضرت بقیه ا… الاعظم امام زمان (عج) که به فرمان حضرت حق در وقت موعود ظهور کرده و جهان را از عدل و داد پر می کند. آنطور که از ظلم و جور پر شده باشد، صلوات ا… علیهم اجمعین و عصمت حضرت صدیقه کبری زهرا اطهر فاسمه سلام ا… علیها دخت گرامی حضرت رسول اکرم (ص) و ایمان واعتقاد به آخرت و معاد. وصایای این بنده حقیر فقیر سراپا تقصیر، محمد حسین سیف الدینی راد ابن مرحوم زین العابدین بشرح زیر می باشد. امید است که با توجه به توصیه های اکید پیشوایان معصومین علیهم السلام نسبت به تهیه وصیتنامه در تدوین مطالب مذکوره رضایت پروردگار متعال را جلب نموده و وظیفه ام را هرچند با زبانی الکن و قاصر و بیانی اندک و ناقص انجام داده باشم. خداوند انشاءا… همه ما را هر چه بیشتر با احکام و وظائف اسلامیمان آشنا فرماید و این امر را مرضی درگاه حضرت حقش جل و علاء قرار دهد. اینک که در آستانه طلیعه دهه مبارک فجر و بیست و دوم بهمن قرار گرفته ایم، روزی که امام عزیز و بزرگوارمان از ایام اللهش خواند و روزیکه طلسم بردگی و بندگی مستضعفین از تبار آزادگان همانان که وارثین کره ارضند. پس از قرون متمادی از زیر یوغ جباران ستمگر تاریخ و از خماخم بیغوله ای تنگ و خاموش ستمشاهی و از خفاخف ظلمتکده ای نفرین شده شاهان همانان که ننگ تاریخند، از هم گسست و زنجیرهای استعمار بوسعت پهندشت ایران که از تمامی خیابانهای شهرها و روستاها و حتی دورترین نقاط این مملکت می گذشت پاره شد و بند بند انگشتان مردگان که زندگان بیروح بودند از قید اسارت آزاد گشت ولی نه آسان که به بهای از دست دادن هزاران مردمی که سالها بود حیات یافته و از خوابی گران بیدار شده و خدای خود شناخته و راه حق پیدا کرده بودند ولی نه تنها بلکه به زعامت و رهبری سیری بزرگوار از نسل پاکان و از تبار رسولان و امامان، مردی از سلاله اولیاءا… است و استمرار بخش و لایه است. ولی نه به اکتفاء این دو رکن بلکه سخت محتاج رکنی ثالث. چیزی که از اصول هر انقلاب و هر قیام و هر مبارزه است. اصل وحدت. آری وحدتی که توانست یک یک آحاد این مرز و بوم را با هم جمع کرده و همچون موجی جوشان و خروشان و سیلی بنیان کن در کانال عبودیت در مسیر الی الله راه خود را پیدا کرد و با قدرت هر چه تمامتر اساس ظلم و طغیان طواغیت تاریخ را کنده و با خود به دیار نیستی فرستاد. آفرین به این اتحاد، روحانی با دانشجو، شیعه با سنی، عرب با عجم، ترک با فارس، کرد با بلوچ و همه با یکدیگر از هر جا از هر قشر از هر گروه از هر دسته و از هر زبان، آنچنان محکم که جایی برای تفرقه باقی نماند و نفاق را راهی نبود. و بدینسان 22 بهمن آفریده شد. بلی پیروزی آسان بدست نیاید . انقلاب عقیده می خواهد، هدف می خواهد، خون می خواهد، رهبری می خواهد و بالاخره وحدت می خواهد. اما مبارزه به 22 بهمن 57 ختم نشد که. این مقدمه ای بود برای قیامی بزرگ و طولانی. انقلاب تداوم دارد تا آنزمان که پرچم لاله الا الله را صاحب اصلی آن بقیه الله الاعظم(عج) از نائب برحقشان امام امت تحویل گرفته و در سرتاسر جهان به اهتزاز در آورند. انشاالله. ولی در این میان ما چه کنیم؟ تکلیف ما چیست؟ چه بسیارند انسانهایی که در راه بدست آوردن دین انقلاب خون خود را نثار کردند و چه بسیار کسانیکه در راه حفظ آن جان دادند و چه بسیار سلحشورانی که در راه تداوم این قیام و نهضت خونین به شهادت رسیدند و می رسند.
وظیفه ما بس بزرگ و دشوار است. مسئولیتی گران و خطیر بر دوش ما سنگینی می کند. پاسداری خون پاک شهدا. خونهای مقدسی که از رگهای دلیرمردانی جوشیدن گرفت و بر دامان روزگار جاری شد و بر صفحه تاریخ مبارزات و مجاهدات اسلام نقش بست تا جاودانه گردد و ما وارث خونهایی هستیم که باید در قیامت به قطره قطره آنها جواب دهیم ولی چه جوابی می توانیم در برابر دریایی از خون شهیدان داشته باشیم؟ آیا توانسته ایم روح ایثار و نیل به هدف را که همان حفظ ارزشهای والای اسلام و اجرای احکام و دستورات آن در جامعه است در خود زنده کنیم؟ آیا توانسته ایم کلمه توحید و توحید کلمه را ابتدا در خود و کوچکترین جزء جامعه و آنگاه در ابعاد وسیعتری از اجتماع حس کنیم و آنرا بصورت متبلور و شکوفا لمس نماییم و آیا توانسته ایم قدردان این حکومت اسلامی که در راس آن رهبری و ولایت فقیه پرچمدار قیامهای خونین اسلام از پانزده خرداد 42 تا 22 بهمن 57 و از 22 بهمن 57 تا فتح المبینهای دیگر بوده و همواره هادی و راهنمای این امت مظلوم و ستمدیده که شبها و روزهای سرد و تاریک را با نور وجود خود روشن و با انفس قدسیه خود جانها را گرم می کرده است و تابع خط ولایت فقیه که از ذلت باری سرچشمه می گیرد باشیم؟و هزاران سوال دیگر که باید به همه آنها پاسخ دهیم.
خداوندا ما را قدردان نعمات الهی قرار بده و ما را در پیشگاه پاکان و خاصه اولیاءت شرمسار مگردان.
بارپروردگارا ما را از لجنزار مادیت نجات داده و در صراط انسانیت و عبودیت وارد کن. بارالها ما را همواره پشتیبان ولایت فقیه قرار بده. بارخدایا این نعمت جمهوری اسلامی و امام عزیز را از ما مگیر و عمر ایشان را تا قیام حضرت مهدی(عج) مستدام بدار. بارپروردگارا اگر ما را لایق شهادت می دانی مرگ ما را شهادت در راهت و آغاز سعادتمان قرار بده. بارالها ما را بر آنچه رضایت و مصلت تو در آن است موفق بدار و ما را لحظه ای به خودمان وا مگذار. بارپروردگارا شهدا ما را با شهدا صدر اسلام محشور گردان و اموات و گذشتگان ما را ببخش و بیامرز و ما را با اولیا و شهدا و صلحا قرین و همنشین فرما و بزرگی گناهان ما را به بزرگی عفو و کرم و رحمتت بیامرز و خاصه اولیاءات را شفعای ما قرار بده.
و حال ای خانواده ام اگر خداوند عالم بنحوی از انحاء مرا از دار دنیا برد ناراحت نشوید بلکه صابر و شکیبا بوده و همواره شاکر خداوند بزرگ و راضی به رضای او باشید و بیش از پیش در راه پیشبرد اهداف عالیه اسلام بکوشید و در این راه ثابت قدم و استوار باشید.
اگر وظائف و تکالیف محوله ام را نسبت به شما به پایان نرسانیدم عفوم کنید و از همه ذوالحقوق می خواهم که اگر حقی بر گردنم دارند آنرا خود به صورتی ادا نموده و اگر ظلمی از جانب من به آنها شده است از عفو و اغماض دریغ نورزند و حلالم نمایند. گذشته سر تا پا خطایم را بفراموشی سپرده و برای آینده ام دعا خیر نمایند.
دیگر عرضی ندارم. همه را به خدا می سپارم. حلالم کنید و التماس دعا.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. بتاریخ یازدهم بهمن ماه یکهزار و سیصد و شصت و چهار هجری شمسی برابر با بیستم جمادی الاولی یکهزار و چهارصد و شش هجری قمری.
1364/11/11 ه.ش و 1406/5/20 ه.ق. محمدحسین سیف الدینی راد
بيستوششم آذر 1342، در شهرستان كرمان چشم به جهان گشود. پدرش زينالعابدين (فوت 1364) و مادرش بيبيجليله نام داشت. دانشجوي مقطع كارداني بود. سال 1362، ازدواج كرد و صاحب دو دختر شد. معلم بود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن 1364 ، در فاو عراق دچار مصدومیت شیمیایی شد. دوم مرداد 1367 ، در بيمارستان درمان زادگاهش بر اثر عوارض ناشي از آن به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است. دو برادرش محمدحسن و محمدعباس نيز به شهادت رسيدهاند.
شهید سال 1342 چشم به جهان گشود، سالی که مقارن بود با قیام 15 خرداد و خمینی عزیز در آن سال سربازان خود را نوزادان شیرخوار معرفی کردند و دیدیم که سخن ایشان بعد از 15 سال تحقق یافت. دوران شیرین کودکی محمد حسین در کنار دیگر برادران شهیدش سپری شد. وی از همان اوان کودکی علاقه وافری به فراگیری قرآن داشت و در سنین نوجوانی همواره در جلسات و مسابقات قرآن شرکت می جست و در همین رابطه رتبه هایی نیز بدست آورده بود. در زمان انقلاب با وجود سن کمی که داشت از جان و دل به پیشبرد انقلاب کمک می کرد و بعد از انقلاب همراه با ادامه تحصیل در زمینه های فرهنگی و تبلیغی فعالیت می کرد. بعد از اتمام دروس دبیرستان و اخذ دیپلم به مدت دو سال در تربیت معلم تهران رشته دینی و عربی تحصیل کرد و بعد از اتمام تحصیلات به شغل شریف معلمی روی آورد. اولین سال خدمتش را در یکی از روستاهای جیرفت مشغول به کار شد و در همان سال نیز تشکیل خانواده داد که ثمره 5 سال زندگی مشترک او دو دختر می باشد. پس از آن بعنوان تربیت معلم شهید رجایی کرمان انجام وظیفه نمود. انتخاب شغل معلمی از سوی شهید محمد حسین حاکی از روح تلاشگر او در جهت اصلاح فرهنگ جامعه و راهنمایی و هدایت نسل انقلاب به سمت اهداف عالی اسلامی بود. او در مدت اندک کاریش کوشش فراوانی در پرورش فکر و روح دانشجویان داشت و بدین لحاظ با آنان بسیار مأنوس بود. اما این همه تلاش و خدمت در سنگر تعلیم و تربیت نتوانست روح تشنه او را سیراب ککند ودر بهمن ماه 1364 به جبهه اعزام شد. بدلیل قابلیتهایی که در زمینه تعلیم و تربیت داشت، مسئولیت تبلیغات گردان 410 غواص را به او سپردند. محمد حسین در عملیات پیروز و افتخار آمیز والفجر 8 بعنوان نیروی رزمی شرکت کرد و مجروح شیمیایی شد که در اثر جراحات زیاد به تهران اعزام و سپس برای استراحت و ادامه معالجات به کرمان آمد و بعد از 2 ماه باز به سنگر تعلیم و تربیت برگشت و به کار خود ادامه داد. وی در سال 1365 به حج مشرف و توفیق زیارت خانه خدا نصیبش شد. چون علاقه زیادی به ادامه تحصیل داشت در سال 1366 در امتحان ورودی دانشگاه شرکت کرد و در رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران قبول شد ولی به علت مشغله فراوان موفق به ادامه تحصیل نشد و یک سال مرخصی تحصیلی گرفت. محمدحسین از لحاظ خصوصیات اخلاقی شباهت بسیار زیادی به پدر بزرگوارش داشت. وی اهل مطالعه بود ودر کارهایش بسیار منظم بود و بعد از شهادت برادران و رحلت پدر مشاور و امین بسیارخوبی در تمام امور برای خانواده بود. وی فرزندی درستکار، همسری دلسوز و پدری مهربان و باگذشت بود و به تعلیم و تربیت فرزندانش هر چند که هنوز خردسال بودند بسیار اهمیت می داد. شهادت برادان تأثیر زیادی بر روح و روان وی گذاشته بود و سنگینی مسئولیتی بزرگ را بر دوش احساس می کرد، بطوریکه در یکی ازنامه هایش می نویسد: محمد حسن عزیز و شهید، من هم اکنون در آزمایش و امتحان سختی از سوی خداوند قرار دارم، محمد حسن تو رفتی و ما همچنان در بند یک زندگی دنیوی و درد آور، درد از چه؟ از عدم توانایی خود برای ادای مسئولیت، مگر دعای خیر تو ایمانی بیاورد از سوی خداوند در دلهای ما برای ادای مسئولیت، خون تو شفاعتی باشد بین ما و خدای ما. سرانجام بعد از 2 سال مجروحیت و رنج و درد ناشی از جراحات مواد شیمیایی که بیشترین اثر را بر روی ریه او گذاشت این پرستوی بی تاب را در تیرماه 67 راهی بیمارستان کرد. قرار دل بی قرار و پریشان اطرافیان تبسم مهربان او بود که گویی همه را به صبر دعوت می کنم.
خواهرش نقل میکند: «مادر از اینکه یادگاری از دو پسر شهیدش نداشت، ناراحت بود و برای همین محمدحسین را داماد کرد. ولی محمدحسین در عملیات والفجر هشت شیمیایی شد و در حالیکه میخواستیم او را برای معالجه به آلمان اعزام کنیم، شب عید قربان جلوی چشمان خودمان شهید شد.»
ماجرای دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده شهیدان سیفالدینی
کتاب «کریمانه» گزارش دیدارهای خانواده شهدای استان کرمان با رهبر معظم انقلاب در سال 1384 است که در سال 1395 و از سوی انتشارات صهبا، در تیراژ سه هزار نسخه روانه بازار نشر شده است.
در قسمتی از این کتاب که به دیدار مقام معظم رهبری و همراهان ایشان با خانواده شهیدان سیفالدینی پرداخته شده است، میخوانیم:
اولین خانوادهای که قرار است میزبان حضرت آقا باشد، خانواده شهیدان سیفالدینیست. جلیلهسادات قوامی- معروف به امالبنین کرمان- مادرشهیدان محمدحسن، محمدحسین و محمدعباس سیفالدینی و مادربزرگ شهید محسن برهانی.
نیم ساعت قبل، به او خبر دادهاند که چه کسی قرار است به خانهاش بیاید، اما او به خاطر کهولت سن و سنگینی گوش، درست متوجه نشده بود مهمانش چه کسیست و گفته بود: هر کسی میآید، قدمش سر چشم.
حالا مادر شهدا در خانه تنهاست. قاب عکس شهدایش را روی تختش چیده و به انتظار نشسته که زنگ خانهاش به صدا در میآید. با عصا و به زحمت بلند میشود و دکمه آیفون را میزند. بعد آرام آرام حرکت میکند که خود را به در ورودی اتاق برساند. قبل از اینکه در را باز کند، یکی از محافظان حضرت آقا یااللهگویان در را باز میکند و سلام میدهد. بعد از ورود محافظ به اتاق ، مادر شهدا خود را به آستانه در میرساند تا ببیند مهمانش چه کسیست؟
نگاهش که به حیاط خانه میافتد، میبیند حضرت آقا دارند به طرف او میآیند. آقا سلام میدهند و مادر جواب سلام.
– سلام علیکم
-علیکم السلام
– احوال شما چطور است؟
-الحمدالله، به مرحمت شما.
تا حواس مادر جمع شود و باور کند چیزی که با چشمانش میبیند خواب نیست، چند لحظهای طول میکشد. مادر بهخاطر پا درد و کسالت، نتوانسته بود در دیدارهای حضرت آقا با مردم و خانواده شهدا به دیدار ایشان برود.
با اینکه آرزوی دیدن آقا را از نزدیک داشت، اما بهخاطر اینکه نمیتوانست راه برود، از تلویزیون به تماشای ایشان نشسته بود.
و از اینکه نتوانسته بود به استقبال و به دیدار ایشان برود، ناراحت و دلشکسته بود. مادر شهدا، حالا برایش باور نکردنی نیست که خود حضرت آقا به دیدنش آمدهاند.
بعد از چند لحظه، مادر به خود میآید و آقا را به داخل تعارف میکند:
– بفرمایید داخل حاج آقا، بفرمایید، بفرمایید …
آقا جلوتر از مادر حرکت میکنند و روی مبلی که درست روبروی تخت مادر قرار دارد، مینشینند. محافظها مادر را هدایت میکنند روی مبلی که کنار حضرت آقا قرار دارد بنشیند، اما آقا میگویند:
– هر طور راحت هستید بنشینید؛ هر جا دوست میدارید و راحت هستید، بنشینید.
مادر دوست دارد کنار حضرت آقا بنشیند، اما خجالت میکشد و روی مبلی که به تختش چسبیده، مینشیند. بعد از نشستن، مادر شهیدان به حاج قاسم سلیمانی و آقای کریمی استاندار کرمان و باقی همراهان حضرت آقا نیز تعارف میکند که بنشینند و راحت باشند.
همه مینشینند و جاگیر میشوند. رهبر انقلاب با مادر شهیدان همکلام میشوند:
– چهطور است حالتان؟
الحمدالله، به مرحمت شما، به قدوم مبارک شما؛ چشم ما روشن شد حاج آقا …
– زنده باشید، خدا انشاءالله که شهدای شما را با پیغمبر محشور کند.
-انشاءالله، امیدوارم، قربان محبتتان.
– انشاءالله خداوند آنها را با پیغمبر محشور کند، شما را از شفاعت آنها انشاءالله بر خوردار کند در قیامت؛ ما را هم از شفاعت آنها بر خوردار کند.
-انشاءالله
– انشاءالله…انشاءالله
آقا به قاب عکسهایی که روی تخت چیده شده، نگاه میکنند و میپرسند:خب … شما چند تا فرزند دارید؟
-ده تا بودهاند حاج آقا؛ سه تا شهید شدند هفت تا دیگر دارم.
– خب! هفت تا هستند؟! چند تا پسرند و چند تا دختر؟
-پنج تا دخترند، دو تا پسر. پسر اولم نامش محمدعلیست که حالا کسالت دارد، مریض است و قلبش باید عمل بشود. بعد از محمدعلی هم سه پسر شهیدم هستند: محمدحسن، محمدحسین و محمد عباس.
– خب آن پسر دیگرتان چه؟
پسر دیگر مادر – که برادر کوچکتر شهیدان سیف الدینی است – نامش محمد جعفر است.
محمد جعفر داماد خواهر شهید باهنر است و در دیدار سه روز پیش حضرت آقا با خانواده شهید باهنر حاضر بوده. در آن دیدار وقتی برادر شهید باهنر، محمد جعفر را معرفی میکند: «محمدجعفر سیفالدینی، برادر شهیدان سیفالدینیست» محمد جعفر بلند شده و ایستاده بود.
حضرت آقا قبل از هر صحبتی حال مادر را از محمدجعفر پرسیده بودند و محمدجعفر گفته بود: خیلی خیلی دوست داشتند بیایند اما پا درد امانشان را بریده و اصلاً نمیتوانند راه بروند.
رهبر انقلاب به مادر شهدا سلام ویژه رسانده بودند و از شغل محمدجعفر سوال کرده بودند: خب! آقا جان! شغل شما چیست؟
محمدجعفر در جواب گفته بود: آزاد!
آقا هم به مزاح گفته بودند:
-یعنی بقیه اسیر هستند و شما آزادید؟
و همه خندیده بودند.
بعد، رهبر انقلاب به همراه هدیهای قرآنی نوشتند و به محمدجعفر دادند که به مادر برساند و بعد چند بار متوالی فرزند پنج ساله محمدجعفر،علی سیفالدینی را بوسیده بودند.
آن روز رهبر انقلاب احوال مادر را از پسر گرفته بودند و حالا احوال پسر را از مادر میگیرند: خب! آن پسر دیگرتان چه؟
-محمدجعفر پسر کوچکم است که همین دو روز پیش خانه آقای باهنر خدمتتان رسید. داماد خواهر شهید باهنر است.
-آها ! بله ! ایشان نیامدند امشب؟
– نیست حاج آقا. دیروز رفت تهران، عصری کاری داشتم، زنگ زدم بهش، گفتم کی میآیی؟ گفت فردا عصر میآیم.
منبع: کتاب کریمانه
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه