محمدعلی قربان زاده زرندی

نــام :
محمدعلی
نـام خـانوادگـی :
قربان زاده زرندی
نـام پـدر :
علی
تـاریخ تـولـد :
1348
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

قسمتی از وصیت نامه شهید

پدر و مادر عزیزم از اینکه بدون اجازه شما و بدون خداحافظی به جبهه رفتم مرا ببخشید. پدر عزیزم مرا حلال کن اگر در وظایفم کوتاهی کردم.

مادر و خواهران عزیزم آرام گریه کنید تا صدایتان را دشمنان نشنوند. از شما خواهرانم می خواهم که حجابتان را رعایت کنید تا خون شهیدان پایمال نگردد.

مادر عزیزم اگر جناز ام به دستت رسید به یاد مادر شهیدی باش که حتی تکه ای از جنازۀ فرزندش را ندیده. به یاد مادر شهیدان مفقود الاثر باش و خدا را شکر کن و به آنان روحیه بده و صبر را پیشه راه خویش قرار بده.

همیشه در نمازهایتان امام (ره) را فراموش نکنید و از او بخواهید طول عمر امام را زیاد فرماید.

بیوگرافی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

زندگی نامه محمد علی قربان زاده

شهید محمد علی قربان زاده در 8 تیر ماه سال 1348 در خانواده ای متوسط و مذهبی چشم به جهان گشود که بعداً باعث افتخار آنها گردید. پدرش مرد زحمتکش و پرکاری بود که با سعی و تلاش فراوان سعی بر این داشت تا فرزندانش را آنطور که ممکن است  هم از نظر تربیتی و هم از نظر اقتصادی به نحو احسن پرورش دهد تا مبادا فرزندانش در زندگی خود کمبودی احساس کند.

مادر نیز با فروتنی و از خود گذشتگی چنان چتری از مهر بر سر فرزندانش بخصوص محمدعلی سایه افکنده بود تا از گزند آفات در امان بمانند. در چنین خانواده ای محمد علی رشد کرد و کم کم به سن تحصیل رسید. در هفت سالگی به دبستان رفت. دوران دبستان را با جدیت خود و کمک و راهنمایی اطرافیان با پایان رساند و وارد دوره راهنمایی گردید و این دوران بود که دست به کارهای علمی میزد و وسایل آزمایشگاهی می ساخت . به ورزش نیز علاقه زیادی داشت، آنچنان که بیشتر اوقات بیکاری خود را صرف پرداختن به ورزش می کرد و توانست در مسابقات کشتی و بسکتبال به مقام اول دست یابد. اواخر دوره راهنمایی بود که خواست به جبهه برود اما به خاطر سنش او را قبول نکردند. او بعد از اتمام دوره راهنمایی وارد هنرستان شد و در رشته ساختمان ثبت نام کرد. هنوز دو ماه بیشتر از بازگشایی مدارس نگذشته بود که باز در بسیج ثبت نام کرد. تمام حرکات و رفتارش عوض شده بود. از شوق رفتن به جبهه در پوست نمی گنجید…

سرانجام ماه آذر فرا رسید. در این روز قرار بود که سپاه محمد به جبهه اعزام شود. او حتی به پدر و مادرش چیزی از رفتن به جبهه نگفت، بعد از ظهر به بهانه مسابقه از خانه خارج شد. ساک لباسش را نیز قبلاً در خانه یکی از دوستانش پنهان کرده بود. نزدیکی های غروب بود که یکی از دوستانش به خانه آمد و خبر اعزام محمد علی را به جبهه به پدر و مادرش گفت. مادرش با عجله به محل اعزام رفت و پس از جستجوی زیاد او را پیدا کرد و از او خواست که صبر کند و در این زمان به جبهه نرود زیرا تاب فراق فرزند را نداشت. اما محمدعلی در جواب او گفت :«زمان، زمان دفاع از ناموس و شرف و اسلام است. من چطور می توانم در خانه راحت و آسوده بنشینم و سایرین در جبهه از جان خود برای اسلام مایه بگذارند. من باید بروم و شما هم زیاد اصرار نکنید.»

مادرش که می دید نمی تواند او را منصرف کند دیگر چیزی نمی گوید و او را به خدا می سپارد اما انگار که به دلش وحی شده بود که دیگر جگر گوشه اش را نخواهد دید. با چشمی اشک بار پسرش را بدرقه کرد. طی مدتی که در جبهه بود همه را شیفته خود کرده بود. فقط سه نامه برای خانواده اش فرستاد که در همه آنها یک عبارت به چشم می خورد :«از پدر و مادر عزیزم معذرت می خواهم که بدون اجازه آنها به جبهه آمدم و طلب عفو دارم، قدر امام را بدانید که ولی امر مسلمین است، او آقا و سرور ماست، اگر دعاهای او نبود این پیروزی های چشم گیر را به دست نمی آوردیم…»

هنوز 43 روز از رفتنش به جبهه نگذشته بود که در شب 21 دی ماه در اوایل صبحگاه 22 دی ماه در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه به لقاءالله پیوست و جمعی را در سوگش داغدار گردانید…

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1365/10/22
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
شلمچه
عـملیـات :
کربلای5
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *