منصور قلعه خانی

نــام :
منصور
نـام خـانوادگـی :
قلعه خانی
نـام پـدر :
اصغر
تـاریخ تـولـد :
1347
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه
بیوگرافی

بسمه تعالی
با سلام و درود بر مهدی موعود (عج) و نایب برحقش امام خمینی (قدس سره) و روح پاک مطهر ایشان و با سلام و درود فراوان بر رهبر عظیم الشأن حضرت آیت الله خامنه ای و سلام بر شهیدان گلگون کفن هشت سال دفاع مقدس که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند.
مفقود منصور قلعه خانی در سال 1347 در خانواده ای مذهبی در شهرستان بم – بروات دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در همین شهرستان به پایان برد. جوانی بود پرشور و شوق، همیشه و در همه حال نام و ذکر خدا را بر لب داشت و هیچگاه از یاد او غافل نمی شد. در مسائل و سختیها به سوی خداوند پناه می برد و از او کمک می خواست. خیلی مذهبی واسلامی بود در کارهای روزمره همدوش با خانواده کار می کرد، به درس نیز علاقه خاصی داشت و درحین اینکه در مقطع دبیرستان تحصیل می کرد در پایگاه بسیج محله مان ثبت نام کرده بود. ساده دل و با ایمان بود . نمازش را به موقع و با خلوص نیت می خواند، به مسجد می رفت و به کساینکه احتیاج به کمک داشتند با آنها همکاری می کرد. روزها بعد از تمام شدن مدرسه به خانواده کمک می کرد. و شبها برای کشیک شبانه به همراه دیگر برادران بسیجی به گشت در جاده ها می پرداختند. روی هم رفته می توان گفت که یکی از بسیجیان مخلص و فعال پایگاه بود. از همان اول که در این پایگاه ثبت نام کرده بود. عاشق جبهه و جنگ بود و هنوز درسش تمام نشده بود که هوای جبهه در سرش افتاد و مقدمات رفتن را مهیا نمود. او برای اولین بار قدم به جایی نهاد که آرزوی هزاران برادر بسیجی و غیر بسیجی بود.
خلاصه این بسیجی دلیر به آرزوی دیرینه خود رسید و قدم به جبهه و جنگ گذاشت. چهره بشاش و روح آزادی داشت همیشه آرزوی زیارت کربلا را در سر می پروراند.
وقتی که جبهه رفته بود بعد از مدتی اولین نامه ایشان به دستمان رسید که حاکی از رشادتها و شهامتهای جوانان غیور کشورمان بود و از صفا و صمیمیتهای رزمندگان و حال و هوای آنجا برایمان می نوشت. اوایل از طریق نامه خبرهایی از او دریافت می کردیم تا اینکه به مدت یکی دو ماه از او بی خبر و هیچ اطلاعی نداشتیم بعد از این مدت که به خانه برگشت ، متوجه شدیم که ایشان زخمی شده بود و به مدت 11 روز در یکی از بیمارستانهای اهواز بیهوش و بستری بود که بحمدالله خطر از ایشان دفع شده بود وقتی هم که از جبهه برگشته بود، بسیج را ترک نگفت ولی در عین حال حرف و کلامش از جبهه و جنگ بود. یکسره از حال و هوای جبهه می گفت.
حدودا یک سال به همین منوال گذشت تا در امتحانات نهایی سال چهارم شرکت کرد و هنوز جوابی گفته نشده بود که دوباره در سال 67 آماده رفتن به جبهه شد که جایگاه هزاران عاشق دلباخته بود. قبل از رفتن به جبهه همیشه بر لبش نام حسین (ع) و  کربلا بود و در خانه همیشه می گفت که من مسافر کربلایم و می روم تا راه کربلا را برای همیشه باز کنم. و یکی از حرفهایش را که همیشه تکرار می کرد این بود که بر پشت لباس بسیجی اش جمله من مسافر کربلایم بنویسید و در این سال که به منطقه فاو برای آزاد سازی این محل از دست جنایتکاران عراقی به آنجا اعزام شده بود و طی عملیات شجاعانه با مزدوران عراقی در این منطقه مفقود شد.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1367/01/29
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
فاو
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *