بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ
وصیتنامه اینجانب مهدی حسینی
آیات 38 و 39 سوره توبه
يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قيلَ لَکُمُ انْفِرُوا في سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ قَليلٌ(38) إِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْکُمْ عَذاباً أَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَکُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ(39)
ای کسانی که ایمان آوردید جهت چیست که چون به شما امر شود که برای جهاد در راه دین بی درنگ آماده شوید(چون بار گران) به خاک و زمین دل بسته اید آیا راضی به زندگانی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدید؟ در صورتیکه متاع دنیا در برابر عالم آخرت اندک وو ناچیز است بدانید اگر در راه دین خدا برای جهاد بیرون نشوید خدا شما را به عذابی دردناک معذب خواهد کرد و قومی دیگر برای جهاد به جای شما برمی گمارد و شما به خدا زیانی نرسانیده اید و خدا بر همه چیز تواناست.
با درود و سلام به پیشگاه امام زمان ولی عصر(عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر و با درود و سلام به شهدای صدر اسلام و سلام بر شهدای جنگ تحمیلی و با درود و سلام به شما امت خدا دوست و شما خانواده های معظم شهدا، مجروحین، اسراء، جانبازان و مفقودین و بار دیگر سلام وو درود به محضر امام امت این مرد قهرمان که با رهنمودهای پیامبر گونه اش بذر آزادی و اسلام حقیقی را در قلب ما افشاند.
امت حزب الله و شهید پرور، من کوچکتر از آنم که بخواهم به شما امت فداکار وصیتی داشته باشم و من فرزند خوبی برای این روستا و مردم روستا نبودم. امیدوارم که همه شما مرا حلال و عفو نمائید.
خدایا تو شاهدی که ترس من از مردن نیست بلکه من از چگونه مردن وحشت دارم که با بار گناه از دنیا بروم و من از دنیا می ترسم، از چگونگی اعمالم و از هواهای نفسانی که شاید باعث جدایی بین ما شده باشد. ترس من از مردن نیست، از چگونه مردن است که نکند من در آخرین لحظات عمرم نیز آلوده به گناه باشم. خدایا این عزت برای من کافی است که تو پروردگار من هستی و این بزرگترین افتخار من است که عبد و بنده تو باشم. تو آنچنان هستی که من دوست دارم. پس ای خدای من مرا آنچنان کن که تو دوست داری. و در اینجا چند جمله ای با مردم فداکار: ای مردم فداکار همانگونه که می دانید امروز مسئله جنگ و جهاد در رأس تمام مسائل است و از شما می خواهم که به ندای «هَلْ مِنْ ناٰصِرٍ یَنْصُرُنی» حسین زمان، پیر جماران لبیک گفته و به سوی جبهه های حق علیه باطل بشتابید و من از کسانی که در روستا اظهار خود نمایی و دینداری به ظاهر می نمایند، اشاره می کنم که این قدر به مال دنیا نچسبید. اسلام احتیاج به خون دارد. اسلام احتیاج به نیرو دارد و خود را گول نزنید و تابع هوای نفسانی نباشید که دنیا تمام شدنی است و آنچه را که ما همراه خود می بریم، کوله بار اعمالمان است. کاری کنید که با شادی از دنیا بروید و دنیا هیچ و پوچ است و چنانچه معصوم می فرماید «المَوت فَتحُ الدُّنیا» مرگ برد آبروی دنیا را. پس بیایید و دشمن را که در معرض سقوط است به سیاه چال جهنم بفرستید و من از کسانی که در روستا غوغا به پا می کنند می خواهم که الان موقع جنگ است و رزمیدن. دست از این کارهای زشت و خدا ناپسند بکشند و برای جبهه تبلیغ نمایند. انشاءالله که خداوند شما را حفظ نماید و به هدایت کامل درآورد و این کارها را بعد از جنگ من قول می دهم اصلاح شود و هرچه شما کردید. از امام و جبهه از بستگان و دوستان و همرزمانم می خواهم و همچنین شما امت حزب الله که خط امام را رها نسازند که همانا در پوچی و بیراهی محض گرفتار می شوند. حزب الله همیشه بیدار باشد همانطور که تا کنون بوده و قدرت از دست ندهند همانگونه که نخواهد بود زیرا لشکر امام زمان(عج) همه جا هستند و خداوند به همه توفیق سعادت بدهد و چند کلمه ای با خانواده خودم: من از پدرم می خواهم که در شهادت من اشک شوق بریزد و بر جنازه ام بخندد و در راه خدا صبر و استقامت نماید و از پدر بزرگوار طلب عفو و بخشش و حلال بودی می نمایم. و از مادر صبور و خدا پرستم شرمنده ام که به خاطر سرعت عملی که لازم است نمی توانم برای خداحافظی و شاید آخرین دیدار به دست بوست بیایم و خدا شاهد است دلم همانطور که برای شهادت پرپر می زند، برای محبت و نوازش شما پدر و مادرم تشنه است. مادرم و پدرم حالا که کاروان شهیدمان از خون سرخ لاله های پرپر طغیان نموده و گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های روستایم بوی شهادت گرفته اند. ماندن را گناه می دانم حالا که رهبرم فریاد (هَلْ مِنْ ناٰصِرٍ یَنْصُرُنی) را سر داده اند. پس باید رفت، باید از میان آتش و گلوله ها گذشت، باید برای احیای اسلام عزیز خون داد، جان داد. و باید شتابان رفت تا از قافله عقب نمانیم. اگر در این راه قدم گذاشتم از کمال وفاداری به رهبرم بوده و به شیرت قسم که هرگز به رهبر عزیزم بی وفا نبوده ام. و از یگانه خواهرم می خواهم که زینب وار عمل نماید و صبر ار پیشه خود نماید. و از برادرانم می خواهم که در راه امام عزیز و اسلام گام بردارند و برای جبهه و تبلیغ کردن لحظه ای از پای ننشینند. و بار دیگر شما مردم مسلمان و فداکار را به تقوا و ایمان و خدا پرستی و شهادت طلبی و ایثار و از خود گذشتگی دعوت می نمایم و از شما خواهش می کنم که جبهه ها را فراموش ننمایید. در پایان از همه مردم بخصوص مردم این روستا و دیار حلال بودی می طلبم و هر کس از من طلب و یا ناراحتی دارد، به خانواده ام مراجعه و رفع نماید. و در اینجا از همگی شما خداحافظی می نمایم. التماس دعا به امید اینکه به چند وصیت این حقیر عمل نمایید. همیشه امام را دعا کنید. همچنین رزمندگان، مجروحین، جانبازان و اسراء را.
وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
دهم اسفند 1347، در روستاي بهرمان از توابع شهرستان رفسنجان به دنيا آمد. پدرش حبيبالله، كشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم خرداد 1367 ، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به گردن، شهيد شد. مزار وي در روستاي سه قريه تابعه شهرستان زادگاهش واقع است. برادرانش علي و حسن نيز به شهادت رسيده اند.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه