حمید فرزند غلامرضا، سال 1349 در شهر کرمان متولد شد. در نوجوانی برای دفاع از میهن اسلامی به مقابله با دشمن بعثی در جبهههای نبرد شتافت و به اسارت درآمد.
دوران اسارت او چهل ماه به طول انجامید و در این مدت خانواده از سرنوشت او بیخبر بودند. حمید جزء اسرای مفقود بود. او پس از تحمل سالهای سخت اسارت بیستوششم مردادماه سال 1369 به همراه دیگر آزادگان سرافراز از زندانهای مخوف بعثیون آزاد گردید و به آغوش میهن بازگشت.
یكی از دوستان حمید كه سالهای اسارت را با او گذرانده است، میگوید: بعد از آزادی، سالها بود كه از حمید خبری نداشتم. دلم تنگ شد و جویای احوال حمید شدم. شنیدم با وجود تمام شدائدی كه از دوران جنگ و سالهای اسارت بر جسمش تحمل میكند، در جبههی مبارزه با اشرار مسلح فعال شده است. بعدها كه دیدمش یك بار به او گفتم: حمید شاید بهتر باشد تو نروی! هستند بچههای دیگری كه این جبهه خالی نماند … و حمید گفت: “من اگر نروم چه كسی برود …” و چقدر حرف حمید معنادار بود.
حمید از بچههای هیئت شهدای بیتاللهالحرام بود. از هیئتهای مذهبی شهر كرمان كه شور و حال عزاداریهایش شهره خاصوعام است. هیئتی كه همواره برای حضرت زهرا (س) نیز برنامههای ویژهای را اجرا میكند و شاید به همین علت بود كه دل زهرایی (س) حمید فضلعلی در این هیئت مأوی گرفت.
حمید، در سالهای پس از اسارت و در كاروان سربازان ولایت، شیر غرندهای بود كه روزگار اشرار را به تباهی میكشاند.
//همسر حمید خاطره زیبایی از او تعریف میكند: یك بار كه برای گردش خانوادگی بیرون رفته بودیم، حمید چند قطعه چوب را پیدا كرد و آنها را آتش زد. بچهها مشغول بازی بودند. حمید به شعلههای آتش كه همینطور بیشتر و بیشتر میشدند، خیره مانده بود. نگاهش را به سمت من چرخاند و گفت: هر وقت آتش دیدی به یاد من باش.
و اینكه آتش چه نقشی در سرشت عاشقانه حمید دارد را ستارههای شب كویر در سیزدهم آبانماه سال 1385 معنا كردند.
آزاده سرافراز، “حمید فضلعلی” به همراه شش تن دیگر از دوستان و همرزمانش، طی درگیری مسلحانه با اشرار در منطقه اندوهجرد استان كرمان، در میانه شعلههای آتش قرار میگیرند … و هفت شقایق در بی انتهای كویر ایران، عاشقانه در پیشگاه معبود خود شعلهور میشوند و به شهادت میرسند و برای همیشه شمع شاهدی برای راه اقتدار و امنیت بیشتر ایران میشوند.
صبح دو روز بعد، مردم نجیب شهر كرمان پیكرهای سوخته هفت شقایق آتش گرفته را بر دستان خود تشییع كردند و این قصه روایتی میشود از دل زهرایی حمید فضلعلی…
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه