بسم الله الرحمن الرحیم
«وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ»
«به آنهائیکه در راه خدا کشته می شوند مرده نگوئید آنها زنده اند ولی شما درک نمی کنید.»
با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت مهدی موعود و نائب بر حقش امام خمینی و سلام بر شهدای گلگون کفن میهن اسلامی و با درود و سلام به شما خانوادۀ محترم و بهتر از جانم، مادری که از جان بیشتر دوستش دارم، پدر و مادری که عزیزترین فرزندشان را جهت یاری امام حسین زمانشان راهی جبهه های حق علیه باطل نموده اند. و پدری که همواره سایه اش موجب برکت خانواده بوده است. پدر جانم، دستهای پینه بسته ات را به عنوان یک سرباز امام می بوسم و با این بوسه بر خود می بالم و شما ای مادر و خواهر و برادرانم، به خاطر خدا درد شهادتم را تحمل کنید، مبادا با گریه و زاری جنازه ام را تشییع سازید، مبادا اجر خودتان را ضایع بگردانید، پیام من به مردم شهید پرور فردوسیه این است که برادران و خواهران عزیز، من راهم را تشخیص داده و با میل و رضایت کامل گام در عرصه شهادت نهادم. پیام من به شما به عنوان یک رزمنده و خدمتگذار این استکه همان طور که تا حال جبهه ها را گرم نگه داشته اید از این به بعد نیز گرم نگه دارید. جوانانتان را به جبهه ها بفرستید. هرگاه اندوه فرستادن فرزند به جبهه شما را در برگرفت به یاد زینب (س) بیفتید که در یک روز عزادار 72 تن شهید بود. آری مادر جان، شما مسئولیت پرورش مرا به نحو احسن انجام داده اید و امانتی که خداوند به شما داده بود به طور کامل و بی هیچ نقصی به معبود خویش تحویل دادید.
می دانم که دوری و هجرانم برای همه شما سخت است، می دانم که جای خالی مرا هیچ یک از اعضای خانواده پر نمی کند ولی، ولی همه این موضوعات را به خاطر خدا تحمل کنید.
و در آخر سخنی که به همسرم دارم این است که :
علیرضا را مکتبی پرورش بده که بعدها به جای من برای اسلام خدمت نماید و یک فرد مفید برای اسلام و مسلمین باشد و بعد از من به صحنه نبرد بیاید و خط سرخم را ادامه دهد.
من دوست داشتم که فرزندم را که تازه به دنیا آمده بود ببینم، اما هدفم واجب تر و بسی مقدس تر از این برنامه هاست. آرزو داشتم که فرزند عزیزم علیرضا را که خداوند پس از سالها انتظار به من عطا نموده بود ببینم اما حیف که دست قسمت و مشیت الهی مرا در خون غلتاند.
به خدا قسم بهترین هدیه ای که داشتم این جان ناقابلم بود که در ره جانان دادم. خدایا خودت گواهی که چیز دیگری بهتر از این نداشتم تا در راه اسلام عزیز نثارت کنم.
ایها الناس، در دعاهای خود رزمندگان و آمرزش شهداء و همچنین دعا برای طول عمر امام را از یاد نبرید. من می روم اما پرچم خونین رسالتم را برای شما می گذارم. امیدوارم که این رسالت را به طور کامل به پایان رسانید و شر دشمنان اسلام را از بیخ و بن برکنید «انشاءالله»
در ضمن جنازه ام را کنار شهید شیبانی، پدر عیالم دفن کنید.
«والسلام علی من تبع الهدی»
افسوس که روح در بدن نیست مرا رفتن سفری که آمدن نیست مرا
یاران و برادران مرا یاد کنند جز فاتحه دیگر طمعی نیست مرا
****************
قرار باشد که آخر من بمیرم نمی خواهم که در بستر بمیرم
همی خواهم که در فصل جوانی میان جبهه در سنگر بمیرم
****************
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم به روضه رضوان که مرغ ان چمنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
بيستم آذر 1343، در روستاي فردوسيه نوق از توابع شهرستان رفسنجان بهدنيا آمد. پدرش حسن، كشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان مقطع راهنمايي درس خواند. سال 1362، ازدواج كرد و صاحب يك پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و ششم اسفند 1363، در هويزه بر اثر صدمات مواد شيميايي به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه