
بسم الله الرحمن الرحیم
(وصیتنامه پاسدار شهید منصور زنداقطاعی)
در عشق تو خوشدل از من بزار است او شاد نشین بر مرادت کار است
تو کشتن من می طلبی این سهل است من وصل تو می جویم این دشوار است
حمد و ستایش خدای مهربانی که انسان را آفرید و انبیاء و اولیاء را واسطه هدایت بندگان خود گردانید و درود و سلام بر خاتم انبیاء و وصی او علی مرتضی و خاندان او که پیشوایان هدایت و سالار و سرور بشریتند و قسم به دوازده امام معصوم (ع) که بجز حضرت مهدی که غایب می باشد بقیه را چه مظلومانه یا با زهر جفا یا با شمشیر ستم شهید کردند تا اسلام را زنده نگه داشتند و جا دارد که این حقیر با فکری آزاد و عقلی کامل و حواسی کامل و قلبی روشن می گویم که هدفی غیر از هدف آنها ندارم و راهی غیر از راه آنها نخواهم رفت و تا آخرین قطره خون خود در راه این هدف مقدس خواهم جنگید. همانطور که امام حسین و یارانش جنگیدند و شهید شدند و این حقیر که در این لحظه این وصیتنامه را می نویسم پیمان می بندم که حسین جان دست از تو برنخواهم داشت چون از کودکی با تو بودم به پای تو زندگیمو گذاشتم و ای خدای جل و جلال مرا یاری کن نامت را در لحظه آخر که نفسم داره قطع می شود از لبم نیفتد چون این درس را از مکتب و حسین تو آموختم و آموختم که از یاران حسین تو خدا و سپاه برای من یک شغل نبود که به سپاه آمدم بهر یاری حسین بن علی بهر رسیدن به کربلا حسین بهر رسیدن به الله بود سپاه پاسداران یک میعادگاه بود برای من عشق حسین مرا دیوانه سپاه پاسداران کرد نه پول و جاه و مقام بله من خود آمدم بهر رسیدن به حسین ندانستم که بنزد بر پروردگار رسیدم.
اینک چند وصیتی که داره به اقوام و خواهر و برادرم که این را بدانید در تشییع جنازه من بحال من بی کس کسی حق ندارد گریه کند که من راضی نیستم به حسین و یاوران شهیدش به زینب به اسیریش به مظلومیت آنها که مظلومانه جان خود را نثار اسلام و قرآن نمودند تا که به ملت درس چگونه زیستن را آموختن گریه کنید.
برادرم به تمامی اقوام و خویشان و دوستان بگو که این حقیر را حلال کنند و اگر بدی یا خوبی دیدند مرا ببخشند چون من خیلی کم رفت و آمد با آنها داشتم و قدر آنها را ندانستم لذا در اینجا گفتم شاید مرا ببخشند. برادرم موقع تشییع جنازه اگر جنازه ام را آوردند این کلمه را توجه داشته باشید هر کس که نماز نمی خواند و نمی خواهد حسین زمان را یاری کند حق ندارد زیر جنازه این عبد ذلیل خدا را بگیرد. برادرم این وصیتنامه من را برای همه بخوان بگو که به دعاها اهمیت بیشتر بدهند مسجد را خالی نگذارند باشد اگر که روحانی ندارند لااقل همان نماز فرادا را در مسجد بخوانند رابطه خودشان را با دعا و نماز بیشتر به خدا وصل کنند و این را بدانید که عاقبت نه پول نه زن نه بچه در زندگی هیچ ارزشی ندارد، دنیا دو روز می باشد که یک روز و نصف آن گذشته یک نصف روز دیگر می باشد بیایید یک لحظه بخود بیایم و به عاقبت خویش بیندیشیم و در پایان امیدوارم که این وصیت حقیر را گوش داده باشید و خالصانه برای خدا عمل کنید. برادرم بگو به امت ایران به آن کسانی که خواهان یاری رساندن حسین هستند گوش کنید فرمایشات رهبر و بخوانید وصیتنامه های شهدا را که چگونه آموختند درس زندگی و چگونه زیستن و چگونه رفتند را به آنها خواهد آموخت.
برادرم اگر کسی از من طلبکار یا بدهکار هست و آمد نزد شما جواب او را بدهید هر چه که اموال دارم خود بهتر میدانید در امر خیر مصرف کنید اولاً هر چقدر که هزینه کفن و دفنم میشود از اموال خودم صرف کنید قبرم را هر جا که صلاح دانستید بگذارید و بر سر قبرم پرچم سبز اباعبداله الحسین را بگذارید.
در ضمن مبلغ 20000 ریال در بانک اهواز دارم که بعداً نامه ای از بنیاد شهید می گیرید و می آیید می گیرید. مبلغ 20000 ریال در دفترچه پس اندازم ریخته ام که رسیدش دسته چک پس انداز خودم میباشد و در دفترچه ام ننوشته اند ببرید بانک گوغر اگر خواستید بگیرید بگیرید.
برادرم در ضمن وصیتنامه مرا هر عیب و نقصی دارد برطرف کنید اگر خواستید راه من را ادامه دهید یادتان باشد بخاطر انتقام گیری از خون من هیچکس نیاید فقط یاری حسین زمان و برپائی دین مبین اسلام.
برادر جان حال چند کلمه ای با خودت و خواهرم صحبت کنم امیدوارم که در این مدت چند سال که مزاحم خواهرم و شما بودم و شما را اذیت میکردم و اگر از دست من رنجشی دارید امیدوارم به گلوی بریده اباعبدالله الحسین مرا حلال کنید چون من تا وقتی که پدر و مادر بودند عقلم که نمی کشید و بچه بودم قدر پدر و مادر را ندانستم حال میدانم که پدر و مادر چقدر ارزش دارند اگر می بودند گرچه مادرم را در کودکی خیلی اذیت میکردم امیدوارم که آن هم مرا حلال کند در آنروز.
خواهرم برادرم بعنوان برادر حقیر شما از ته قلبم میگویم که فرزندانتان را فاطمه گونه تربیت کنید و راه اسلام را به آنها یاد دهید راه شهداء راه کربلا راه انبیاء را به آنها بیاموزید از همه حلالیت بطلبید خواهرم میدانم که مشکل است داغ برادر توکل کن بر خدا همانطور که زینب کبری توکل کرد بخدا و محکم و استوار در دربار یزید با شهامتی سخن گفت تو هم باید زینب گونه باشید و نگذارید که خون شهداء کربلای ایرانی از سال 42 تا بحال پایمال شود. خواهرم سعی کن که در انظار مردم گریه نکنید که دل دشمنان اسلام شاد و خنک شود از گریه شما اگر خواستید بر مظلومیت حسین گریه کن. برادرم شما نیز باید ببخشید که چند وقتی مسئولیت مرا داشتید که میتوانم بگویم خواهر برایم مادر و شما برایم پدر بودید هم برادر و هم یاور امیدوارم که مرا حلال بکنید. برادر جران نکند در انظار مردم برای من گریه کنید و اگر خواستید بیاد ابا عبدالحسین و مظلومیتش گریه کنید دست که جهان مظلوم است این مظلومیت را از سرور و سالار شهیدان آموخته اند در پایان از خواهر گرامیم زیبا و فاطمه و حسین کوچلو طلب عفو و بخشش می نمایم امیدوارم که مرا حلال کنند.
برادر جان در ضمن قصد داشتم که برای دامادیم لباس فرم بپوشم و یک جزء قرآن را مهریه حفظ کنم نمی خواستم بگویم که لباس فرم می پوشم و قرآن بلدم می خواستم بگویم شاید که از این طریق بتوانم راه انبیاء و راه حسین سهمی داشته باشم که قرآن سرمشق راهنمائی ماست.
ولی ندانستم که با همین لباس مقدس بنزد پروردگار خویش خواهم رفت. در ضمن از طرف خاله ها، عمه ها و عموها و فرزندانشان حلالیت بطلبید که من قدر آنها را ندانستم و کمتر پیش آنها می رفتم به آنها بگوئید که راه من را ادامه بدهند.
خوشدل ز اینم که با لباس امام زمان – می روم بهر ملاقات حسین بن علی (ع) – گرچه نماند آن برای دامادیم – ولی با خون خود کردم در لباس جان قربانی راه کربلا – گر چه این قفس بهر من خیلی تنگ بود- ولی آخر آنرا بشکسته و خواهم رفت.
والسلام علی من التبع و لهدی
روحش شاد و راهش پر رهرو باد
يكم آذر 1342، در روستاي گوغر از توابع شهرستان بافت متولد شد. پدرش حسينعلي (فوت 1341) و مادرش گوهر (فوت 1344) نام داشت. تا پايان مقطع راهنمايي درس خواند. پاسدار بود، نهم ارديبهشت 1365، در فاو عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مزار وي در زادگاهش واقع است.
وی در خانوادهاي مذهبي ديده به جهان گشود هنوز چند صباحي نگذشته بود كه پدر مهربان خود را از دست داد و با راهنمائي و سرپرستي مادر توانست تحصيلات ابتدائي را شروع نمايد و از انجا كه زندگي ما ازمايشي بيش نيست او كلاس چهارم ابتدائي بود كه مادر هم دار فاني را وداع گفت و اينجا بود كه ديگر مي بايست با توكل بر خداوند متعال خودش حركت نمايد و مدت يكسال بعد از مرگ مادر در منزل عمو به اتفاق برادرش به سر برد و بعد از ان مدت چهار سال خواهرش سرپرستي نام برده را به عهده گرفت شهيد زند اقطاعي از انجا كه در خانواده اي مذهبي به دنيا آمده بود و علاقه خاصي به مسجد و مجالس امام حسين (ع) داشت و هميشه ارزو ميكرد كه كاش در زمان امام حسين (ع) بودم و به قدر توانم او را فرمانبرداري ميكردم تا اينكه زمينه مساعد شد وسن او تاحدودي به اندازه بسيجي رسيد و با جمعي از همكلاسي هاي خود پيمان رفتن به جبهه و لبيك به نداي (هل من ناصر حسين زمام امام خميني )گفتند پائيز سال 1360 بود كه حدود 25 نفر اعلام امادگي كردند و در بسيج محل ثبت نام نمودند ماه خوبي بود محرم ياداور قيام امام حسين (ع)تصميم به رفتن گرفتن با بدرقه خاصي از مردم عازم شهرستان بافت شد تا از انجا به مراكز اموزشي اعزام شوند . وقتي كه بافت رسيدند اطلاع رسيد كه پادگانها كاملا”پرهستند و بايد چند روزي در پايگاههاي شهرستان استقامت نمايند ايشان و يكي از دوستانش به نام هوشنگ اميرزاده استقامت نمودند تا پادگانها خالي شدند و به مراكز اموزشي اعزام و پس از اموزش عازم جبهه شد مدت سه ماه در جبهه بودند . در سال 1361 مجددا”عازم شدند و از انجا كه بسيج را پايگاه سربازي اقا امام زمان (عج) مي دانستند با علاقه مندي خاصي خدمت مينمود و حرفش اين بود كه خداوند قبول كند سرباز حضرت مهدي (عج) را . ايشان از همين سري كه به منطقه اعزام شده بود امادگي خود را جهت پاسداري از حريم قران رسما”اعلام نموده كه در سال 1362 دوره تكميلي اموزش را پادگان شهيد بهشتي كرمان گذراند و از انجا بدون مرخصي عازم منطقه عملياتي والفجر (3) در مهران شد و پس از مدتي در جبهه ماندن به كرمان امد و محافظ حاج اقا فلاح دادستان شدند و بعد از ان در عمليات بدر به عنوان نيروي ويژه شركت نمودند در اين عمليات مجروح شدند وعجيب اينكه نامبرده تا موقعي خوب نشده بود هيچ را از وضعيت خودش مطلع نكرده بود و وقتي از او سوال شد كه چرا اطلاع نداديد او پاسخ داد كه براي شما و ديگران زحمت زياد ميشد و من هم راضي به زحمت شماها نبودم .
شهيد زند اقطاعي يكي از بچه هاي مسجد بود و هميشه اين سخن امام در گوش او بود كه نگذاريد مساجد خالي باشند . دعاهاي كميل و توسل را فراموش نفرمائيد در همه كارها ايثار خاصي از خودشان نشان ميداد حتي در تعميرات مساجد . يادم هست كه در ماه مبارك رمضان مرخصي گرفته بود كه بتواند به عبادات خود برسد اما با دهان روزه به اتفاق يكي دونفر ديگر از بچه هاي محل از صبح تا شام روي ساختمان مسجد في سبيل لله كار ميكردند وقتي سوال ميكرديم كه مگر استراحت نميكني اين را ميگفت كه كار براي خدا خستگي ندارد و بعدا”مدتي هم محافظ حاج اقا عبادي امام جمعه محترم زاهدان بودند .اما وقتي ديد جنگ شد ت بيشتري به خود گرفت و رزمنده مي طلبد رفتن به جبهه را بر هر كاري ترجيح داد وبعدا”عازم منطقه جنگي شد ودر واحد ادوات شروع بكار نمود و دوره هاي كاملي در اين زمينه ديده بود و بالاخره به عنوان معاون گردان موسك لشكر ثارالله منصوب شده بود اما كسي غير از همسنگران وي نمي دانست ايشان چه كاره است .درست يادم هست در بازديدي كه از جبهه جنوب داشتيم به ايشان برخورد نمودم فكر ميكردم نامبرده پاسداري ساده بيش نيست در چادر همه كارها را خود ايشان انجام ميداد اما دوستانش اين طور صحبت ميكردند كه شهيد منصور زند اقطاعي در سنگر ما الگو بود ند و سعي ميكردند كه نسبت به كارهاي نيك بر ديگران پيشي بگيرد وقتي از او سوال ميكردند چرا چرا چنين خاضعانه برخورد ميكني مي گفت روش بايد همان روش انبياءو ائمه و صالحين باشد واين طوري ياد ان راهنمايان بزرگ را زنده نگه ميداشت وخود را مفيد به اطاعت از ولي امر ميدانست و حرف او اين بود كه از همين جزئي كارها بايد تمرين كرد تا بتوانيم راه خدا را بيابيم و اميدواريم كه همه جا ودر همه حال راهنماي ما باشد .
ايشان در عمليات والفجر 8 شركت داشت و پس از عمليات چند روزي به مرخصي امده بود خيلي دلش براي دوستان صميمي كه شهيد شده بودند ميسوخت و مي ناليد و شبها را تا صبح شب زنده داري ميكرد . ياد م شبي او را زير نظر داشتم كه ببينم او چه موقع بلند ميشود ودر كجا نماز شب خود را ميخواند ساعت 2 نيمه شب بود كه ايشان بسيار ارام بلند شد وضو ساختن و لباسهاي خود را پوشيد و از خانه به طرف گلزار شهداء كه در همان نزديكي بودند رفت و در انجا بسيار مي گريست و تا بعد از اذان صبح كه نمازش را خواند برگشت و در خانه بسيار با اخلاق و رفتار عمل ميكرد حاضر نبود كسي از دست او برنجد يا مزاحمتي ايجاد نمايد . اكثر كارهاي خود را خود انجام ميداد و به مستحبات توجه خاصي داشت ودر كمك به محرومان ايثار داشت با همان حقوق اندك خود نزديك به عيد نوروزسال 1365بود كه هنوز چند روزي مرخصي داشت ديديم كه تصميم رفتن گرفته به او گفتم شما هنوز مرخصي داريد چرا زود شتاب ميكنيد گفت ميروم تا برادران متاهل بيايند سري به خانه هاي خودشان بزنند انها واجب ترند .
لحظه هاي وداع بود كه ايشان مي خواستند مجددا”عازم شوند دفتر چه يادداشت خود را دراورد و يادداشتي به اين مضمون نوشت (برادر جان اگر وصيت نامه من دير به دست تو رسيد اين را به مردم بگو هر كس كه نماز نمي خواند حق ندارد زير جنازه اين عبد ذيل خدا قرار گيرد و سپس خداحافظي نمود ورفت وحقير نتوانستم جواب نامبرده را بگويم .
باز او يك جمله كوتاه در وقت خداحافظي گفت برادرم اين حسين زمان (حضرت امام قدس سره الشريف )را تنها مگذاريد و ياريش كنيد جمهوري اسلامي خونهاي پاكان است .شب هشتم ارديبهشت سال 1365 بود شهيد در روزش به اتفاق دوستان هم محلي به حمام هاي فاو امده بودند و صحبت كرده بودند كه هم زمان بايد براي امشب غسل كنيم اميد كه خدا قبول كند .دوستانش صحبت ميكردند نزديك نماز صبح بود كه شدت درگيري با دشمن بعثي زياد شد . ايشان بلند شدند وضو ساختن و نماز صبح را به جا اوردند . ودر سنگر خود ان طور كه در وصيت نامه اش عاشقانه نوشته بود دوست دارم كه حسين گونه وبا لباس مقدس سربازي اقا امام زمان به شهادت برسم در همان موقع با رسيدن گلوله تانك دشمن به سنگرش نداي حق را لبيك گفت وطبق گفته هاي دوستانش در هنگام شهادت با نداي يا مهدي ادركني بار رسالت خويش را به دوش ما گذاشت .
روحش شاد يادش گرامي باد . والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار

بدون دیدگاه