عباس حاج غلامرضایی

نــام :
عباس
نـام خـانوادگـی :
حاج غلامرضایی
نـام پـدر :
غلام رضا
تـاریخ تـولـد :
1341
مـحل تـولـد :
سـن :
سـال
دیـن و مـذهب :
شرح شهادت
وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خداوند بخشنده مهربان

بنام خدایی که ما را آفرید و بر ما نعمت عقل و پیامبران و کتاب و هدایت را ارزانی داشت.خدایی که خود نعمت زندگی را عطا کرده و روحی که در این تن خاکی است از اوست ولی اگر خودش آن را پس گرفت که حرفی ندارد و فقط به اعمال گذشته نگاه می کند اما اگر تو هم نظر داشته باشی که امانتش را تقدیم کنی به همان آمادگی در تحویل امانت  چنان پاداشی می دهد که ارزش این امانت در مقابل آن پاداش به قدر قطره ای از دریا هم نیست. خدایا چرا به قدر وظیفه و توان هم نشناختیمت. چرا اگر گرسنگی یا نقصی در اموال و نفس دادی که رحمت و موجب هدایت یا غفران ذنوب بود ما از نفهمی نام آن را عذاب گذاشتیم. خدایا تو به فضل خودت عبادت را اجر می دهی ولی چرا مادر مقابل روزه و جهاد مزد خواستیم و تا نگفتند که اجر دارد دل به وظیفه نداریم یا نماز و روزه را و مخصوصاً خمس و ذکات را که هم رحمت بود و هم موجب قرب به معبود ولی از ما ترس عذابت و به عنوان یک زحمت بجا آوریم. ای مردمان شناخت این عبادات و درک کردن نتیجه شان که قرب به درگاه باری تعالی است خود نعمتی است که خدا از طریق انبیاء و اوصیاء به ما اضافه کرده تا علماء و شهدایی با انجام آنها بوجود آیند و آنها بوجود آیند و آنها هم شفیع امت قرار گیرند وای به احوال آنها که امکانات دارند و فرانگیرند وای بر مردمان که یک میهمانی ما را از نماز به وقت یا جماعت باز داشت نیم ساعت خواب که موجب خستگی هم است ما را از نماز به وقت یا جماعت بازداشت. نیم ساعت خواب که موجب خستگی هم است ما را از نماز شب و چه بگویم از نماز صبح هم بازداشت. خداوندا به آبروی و اولیاء تا این غفلت ما را ببخش و ما را به سوی خودت هدایت کن (انت غغور رحیم)
خدایا چگونه عذر بیاوریم  که ساعتی خنده و محفل با دوستان آنهم شیطان در جلد دوست ما را به غیبت کردن یا شنیدن آن واداشت.خدایا خیلی دیر متوجه شدم و عمرم را بر باد دادم و صدها و هزارها حیف و افسوس که فقط در جبهه متوجه این غفلت ها شدم خدایا تنی را که دادی تا جان بر آن راه هدایت را طی کند ترسیدیم تقدیم کنیم از ترس آن که زن و فرزند بی سرپرست می شود وای بر این غفلت ها و نفهمی ها و ندانستی ها (هم الغالفون -لایفقهون -لایعلون)خدایا چرا به قرآنت و گفته انبیاء ات ایمان نیاوردیم و هر چه گفتی روزی همه کس از حلال مشخصی شده باز گفتیم زنان بی سرپرست و بچه ها یتیم می شوند. چرا علماء این چیزها که آدمی در جبهه می فهمد یعنی به درستی احساس می کند نمی توانند به دیگران بیاموزند که درست باورشان بشود تا وقتی که مثل من می فهمند افسوس گذشته را نخورند. خدایا تو می دانی اول بار که جان را برای تقدیمت آماده کرده ام (جان دادن نه به آن معنی که این جان و روح  ازبین برود بلکه این جان و روح که ابدی است از تن خاکی که فانی است جدا شود) هیچ فکر دنیا در سرم نبود و همسر هم نداشتم که به عاقبت زندگیش بیاندیشم و کاملاً آماده شکستنی قفس تن بودم و بعد از بازگشت از جبهه باز هم تا یک سال و شاید بیشتر حالت سبکبالی خود را حفظ کردم ولی این دفعه چند بار آرزوی جبهه به سرم زد اما به عاقبت زندگی همسرم فکر می کردم غافل از اینکه قضای الهی سرنوشت او را معین کرده است اما شکر خدا که خودشان پدر و مادر عیالم مرا از زندگی فراری دادند وقتی که به جبهه آمدم ناگهان چشمم باز شد و فهمیدم که خیلی دیر آمدم و هرچه دیرتر می آمدم  عمر بیشتری بر باد می دادم و بیشتر در غفلت به سرمی بردم و شکر خدا که باز هم فرصتی برای یک تلاش و یک جهش بدستم آمد انشاءالله که خداوند هدایت را بر همگی ارزانی بدارد از جمله بر من اینجانب برادرم علی حاج غلامرضایی را وصی خود قرار می دهم و از او می خواهم بعد از آن که همه پولهای متعلق به اینجانب را از بانک یا اداره گرفت کرایه منزل صاحبخانه ام محمد یوسف زاده را پرداخت نماید و دو هزار تومان را هم در اختیار  بنیاد شهید قرار دهد که از بابت کسانی که شاید طلبی از من داشته باشند و من خبر ندارم. حتماً صدقه بدهند و از بنیاد شهید تقاضا دارم این مسئولیت را از من بپذیرد و به نحو احسن انجام دهد تا مسئولیتی که به گردن من است شاید برداشته شود و هرچه از نقدینگی زیاد آمد و هرچه از وسایل و اثاثیه و زمین ماند آهن و غیره است همگی را در اختیار همسرم قرار دهد تا هرطور که می خواهد عمل کند من به رضایت او راضی هستم و لی خداوند پدر و مادرش را هرگز نیامرزد و اصلاً نمی خواهم که آنها در تشییع جنازه من شرکت کنند و یا در مزار شهدای رفسنجان که نزدیک خانه آنها است دفن نشوم بلکه می خواهم در مزار شهدای هرمزآباد که نزدیک خانه عمه ام است دفن شوم از همه اقوام و خویشان تقاضا دارم که اگر ناراحتی از من دیده اید مرا ببخشید و برای آمرزش دعا کنند از همه اقوام و خویشان تقاضا دارم که بچه ها را در خط اسلام و دوستدار ائمه تربیت کنند و آنها را در روزهای پرسه شادکنند. خصوصاً آنهایی را که من بیشتر به آنها عادت داشتم و خودشان در شهادت من گریه نکنند چون اگر خداوند مرگ مرا شهادت قرار دهد آرزوی من است صدها هزار افسوس که زودتر از زندگی دنیا دل نکندم از همسرم تقاضا دارم که حتماً مرا ببخشید من هم اگر ناراحتی از او دیده ام می بخشم و لی من هرگز پدر و مادرش را نخواهم بخشید و همین طور آن مامورین شهربانی که به ناحق از آنها دفاع میکردند اگر به وصیت عمل نکرده و مرا در مزار شهدای رفسنجان دفن کنند خدا لعنت کند آن کس را که دستور داده و آن که اجرا کرده و آن که تایید کرده و آن که کمک کرده و ان که تماشا کرده است. خداوند امر همه مسلمین را ختم به خیرگرداند .

عباس حاج غلامرضایی

بیوگرافی

سي‌ام مهر 1341، در روستاي نوش‌آباد از توابع‌ شهرستان رفسنجان چشم به جهان گشود. پدرش غلامرضا، كوره‌دار بود و مادرش صغري (فوت‌1341) نام داشت. تا پايان مقطع متوسطه در رشته برق درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1364، ازدواج‌ كرد. كارمند شركت توانير بود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست‌و‌هشتم ‌دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله و تركش شهيد شد. پيكر وي مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص‌سال 1378، در روستای هرمزدآباد تابعه شهرستان زادگاهش به خاك سپرده شد.

جـزئیات شـهادت

تـاریخ شـهادت :
1365/10/28
کـشور شـهادت :
مـحل شـهادت :
شلمچه
عـملیـات :
نـحوه شـهادت :

اطـلاعات مـزار

مـحل مـزار :
وضـعیت پـیکر :
موقـعیت مـزار در گـلزار شـهدا
قـطعـه :
ردیـف :
شـماره :

تصویرمـزار

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *