روزی خوران سفره عشقند تا ابد
ای زندگان خاک ،مگویید مرده اند…
دشمن سنگدل هیچگاه نتوانست پاکی کودکان معصوم را تحمل کند.
کودکانی که هیچ چیز از مفهوم جنگ و دشمنی نمی دانستند،کودکانی که در قاموس ذهن و زندگی آنها،واژه کینه و نفرت جایی نداشت.این کودکان گلهای نوشکفته و معطر بوستانی بودند که با تاراج خزان رفتند و از آنها چیزی جز گلپرهای سرخ بر زمین ریخته ،باقی نماند.و مریم مرادی پور از تبار همین گلها بود.وی در سال 1360 در کهنوج متولد شد و عطر وجودش تمام فضا را در بر گرفت.
اولین قدم ها را بر زمین گرم کهنوج گذاشت و چگونه خواندن و نوشتن را در میان نخل های سز به فلک کشیده نخلستان آموخت.هنوز 7 بهار بیشتر از زندگی مریم نگذشته بود که دست در دست مادر راهی سفری بی بازگشت شد .آن روز مریم خوشحال و ذوق زده از این که می تواند سوار بر هواپیما شود و در آسمان پرواز کند و به رویای شیرین کودکی اش واقعیت بخشد،همراه مادر از خانه بیرون آمد ساعتی بعد ،هنواپیما در آسمان و بر فراز آبهای نیلگون خلیج فارس به پرواز درآمد و هنوز مدتی نگذشته بود که …
دریا آغوشش را برای گل های پرپری که از آسمان به طرفش می آمدند گشود و همه دیدند که آبی و قرمز و آب و آتش به هم آمیختند و دشمن سیه دل بار دیگر فاجعه ای اسفناک آفرید…مریم و مادرش نیز در همان آسمان همراه فوجی از کبوتران پر و بال سوخته ،پرواز به سوی دوست را آغاز کردند ،اما این بار نه با بالهای آهنین هواپیما ،بلکه با بال هایی از جنس بلور…
در وصف شهید هر چه گویند کم است
مهمان خدا گشته و مرغ حرم است
وقتی که شهید می رود ملکوت
بر حرمت او قامت افلاک خم است
“شیطان های بزرگ به صدام گفتند:تو به ایرانی که الان چیزی ندارد حمله کن و اسم خودت را مثل اسم سعد و قاص کن و خودت را یک فاتح قادسیه،غافل از اینکه این جا بچه های کوچک و نارسشان هم در مفابل او ایستاده اند و تا این ها هستند او نمی تواند کاری انجام بدهد.”
امام خمینی
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه