بسم رب الشهداء و الصدیقین
و اعدولهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدوالله و عدوکم
چرا دل می تپد یارب مگر دلدار می آید به دل بی اختیار امشب خیال یار می آید
با سلام بر امام زمان ، یگانه پاسدار حرمت خون شهیدان و نائب برحقش حضرت امام خمینی بت شکن زمانه بهترین ایثارگر و شهادت طلب در راه خدا و با سلام بر شهیدان جمهوری اسلامی از صدر تا مجر از مجر تا بدر ایران و با سلام بر خانواده شهدا که نوگلان بوستان خود را و فرزندان دلبندی را که در دامان خود پرورانیده بودند ، خود آنها را روانه سرزمین شهادت نمودند و با آغوش باز بدنهای پر از تیر و ترکش را در آغوش فشردند و با سلام بر امت حزب الله و همیشه در صحنه ما که همگی یکپارچه و با عشق و شوق چه در جبهه و چه در پشت جبهه پشتیبانانی صدیق برای اسلام و جامعه اسلامی ما هستند. اینجانب مراد قنبرزاده در حال صحت و سلامتی و از روی یقین قلبی شهادت می دهم که خدایا تو واحد و یگانه و به وحدانیت تو یقین دارم، محمد را آخرین پیغمبر ، دینش را کاملترین دین و قرآن را کتاب آسمانی مسلمانان می دانم. علی و یازده فرزندش و تمام ائمه معصومین را ولی مؤمنین می دانم. خمینی را نائب مطلق امام زمان می دانم. پدرم سلام امیدوارم که مرا ببخشی و گناهانم را نادیده بگیر و درست است نتوانستم زحمتهایت را جبران نمایم ولی افتخار کن که ابراهیم وار اسماعیلت را به قربانگاه عشق فرستادی تا در سرزمین جبهه نماز خون بخواند. درست است که در مرگم اندوهگین می شوی ولی ناراحت نباش و چهره ات را اندوه بار مکن که دشمنان اسلام در کمین هستند و از این ماجرا خشنود خواهند شد و در عوض من ناراحت می شوم اما تو ای مادرم غمدیده دوران ، چشمان پاک و معصوم خود را آلوده به اشک مکن. برایم ماتم نگیر، لباس سیاه نپوش، این عاطفه هر مادری است که در فراق فرزند اندوهگین می شود ولی نباید زیاد بی تابی نمائید. مادرم دوست داشتی که دامادم نمائید و حجله شادیم را ببینید و لی بدان که سینه فرزند با گلوله آتشین خصم تیرباران شد . حجله گاهم سنگر قتلگاهم خوزستان و وطنم مرد جبهه شد. اما شما برادرانم مرا ببخشید اگر کاری از من سرزد که موجب نارضایتی شما گردید از شما طلب عفو می نمایم. و امیدوارم که سلاحم را بردارید، سنگرم را پر کنید و هدفم را دنبال نمائید و تا پیروزی نهایی سلاحم را بر زمین نگذارید و راهم را تا کربلا و قدس ادامه دهید.
اما شما خواهرانم از شما درخواست می نمایم حجابتان رعایت کنید، اسلام را مکتب و افتخارتان بر این باشد که مقلد امام هستید و در این راه شما نیز هدیه ای ناقابل تقدیم انقلاب نموده اید، از گناهانم در گذرید و اگر نتوانستم محبتهای قلبی خودم را به شما ابراز دارم، مرا ببخشید و از خدا برایم طلب آمرزش نمائید. در پایان هر کس حقی را بر گردن من دارد، آنرا وانمود کند و یا اینکه مرا حلال نماید.
والسلام مراد قنبرزاده
64/11/14
بسمه تعالی
چرا دل می تپد یارب! مگر دلدار می آید
به دل بی اختیار امشب خیال یار می آید
شهید دلاور مراد قنبرزاده ، فرزند موسی در خانواده ای پا به عرصه هستی گذاشت و نشو و نما یافت که همگی اهل ایمان و عبادت، جبهه ای و رزمنده بودند. پدر بزرگوارش خود مجاهدی مبارز و دو تن از برادرانش جانباز و رزمنده هستند. مراد فرزند چهارم خانواده بود و از همان ابتدا خوش اخلاق و مؤدب و با دوستان و آشنایان خوش برخورد و مهربان بود. نمازش را سر وقت و اغلب در مسجد می خواند و روزه هایش را به طور کامل و حتی قبل از ماه رمضان می گرفت.
جمعه ها و ایام فراغت در کارهای کشاورزی و امور خانه به پدر و مادر کمک می کرد و از انجام هر کاری روی گردان نبود.
تحصیلاتش را تا سال دوم دبیرستان در مدارس روستای محل زندگیش، ده پیش سفلی، دوبنه و هنرستان کشاورزی جیرفت ادامه داد و در تمام مراحل تحصیل درسش عالی و نمراتش بالا بود.
13 سال بیشتر نداشت که به ندای رهبر و مقتدایش لبیک گفت و عازم جبهه شد. پنج مرحله به جبهه رفت و در عملیاتهای مختلفی از جمله فتح المبین، بستان، کربلای 4 و کربلای 5 شرکت نمود. با اینکه دو سه بار مجروح و شیمیایی شده بود اما هیچگاه از ادامه راه و دستیابی به هدف باز نماند.
پدر بزرگوارش می گوید: چون من خودم در جبهه بودم، به او گفتم پسرم! شما فعلا محصل هستید، باید درستان را بخوانید و بعد از ما چرخ زندگی را بچرخانید. درجوابم گفت نه پدر! دنیا برای من ارزشی ندارد. من حتما باید به جبهه بروم چون میهن و ناموس و دینمان در خطر است. در آخرین مرحله که پس از حدود هشت ما به مرخصی چند روزه ای آمد، دوباره به جبهه برگشت و هیجده روزبیشتر نگذشته بود که خبر یافتیم به شهادت رسیده است.
شهید مثل مولایش ، حسین (ع) و الگویش عباس (ع)سردربدن نداشت و دستانش از پیکر جدا شده بود، چون که خمپاره به قسمت بالای سینه اصابت کرده و اعضای فوقانی بدن به کلی از بین رفته بود.
من از دیدن جنازه و شهادت فرزندم ناراحت و ناراضی نبوده و نیستم چون مرادم به مراد خود رسیده بود.
چند شب قبل از شهادتش خواب دیدم که پسرم مرغ سبزی شده و در آسمان پرواز می کند. وقتی قضیه را با مادرش در میان گذاشتم، گفت: تعبیرش معلوم است، مراد شهید خواهد شد.
مراد مراد یافته، در عملیات «کربلای5» به همراه فرمانده و معاون گردانش شهیدان بلند مرتبه «علی بینا» و «عباس قنبرزاده» شربت گوارای شهادت نوشید و به سوی معبود پرکشید.
جنازه او به همراهی 27 نفر از بهترین جوانان شهر جیرفت تشییع و در گلزار شهدای زادگاهش ده پیش به خاک سپرده شد.
ولادت این بزرگمرد دوم شهریورماه سال 1347 و سن باعزتش هنگام شهادت 17 سال بود.
در قسمتی از وصیت نامه شهید آمده است:
پدرم افتخار کن که ابراهیم وار اسماعیلت را به قربانگاه عشق فرستادی تا در سرزمین جبهه نماز خون بخواند.
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه