به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. تا اینکه در چهارم دیماه سال 1365 در عملیات کربلای ۴ و در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید.
پیکر مطهرش سالها در منطقه ماند و سرانجام پس از تفحص، سوم آبانماه سال 1375 در کرمان و در کنار مزار سه دایی شهیدش (شهیدان سیفالدینی و دوستش شهیدش سعید حسنیپور که با او عقد اخوت بسته بود)، تدفین شد.
پیکر شهید محسن برهانی در قطعه 1، ردیف 1، شماره 9 گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد
بسمه تعالی
همه ما آد مهای ضعیف پرادعا یکروزی چشم به جهان گشودیم شاید دراو ن لحظه چقدر هراسن بو دیم و بیمناک گریه هم کر دیم درجدایی محیط رحم اشک ریختیم و حتی جیغ کشید یم هراسان وو وحشتزده بودیم بعدانس گرفتیم و باهاش دلبستیم .قلبهامون با هم ارتباط پیداکرد .محکم شد انگار با یک طناب ضخیم به هم بسته شد ند با همه مظاهرش دوست شدیم رفیق مخلص بعضی جا ها خیلی جاها او ن نامردی می کرد اما ما همچنان صادقانه پیو ند رفا قت را محکمترمی کردیم جای اینکه پندبگیریم .بارها بهترین عزیزانمان را ازمون گرفت همانهایی که قبل ازما با هاش دوست بودند اما درس نگرفتیم بارها قصد جان خودمان را کرد اما کجاست پندگیرنده ؟ درهمین رفاقت ما ندایی طنین افکند بد نمان رالرزاند صدا از یک منبع نورمی امد مطلق نور چقدر زیبا بود دلپذیر و دانشین ،خیلی بیشتر از دنیا جذب شد یم حرفهای خوبی می زد خوشبین به این بودکه هرچه می گفت راست می گفت حقیقت را می گه . می گفت :تو خیلی والاتر و برتراز اینها هستی عظمت و مقا مت به این چند سال نیست اندازه اش نمی شه جای نمی گیرده تو از اون با لاهایی اونجاها که الان به مغزت خطور نمی کنه تواز ان کمال مطلق هستی این دو ستت بد دو ستیه اگرباهاش دوست شدی از تو می بره اما اگر پشت بهش کردی بهتررو می اره تازه این تموم می شه هیچکدام ازمظاهر دلفریبش رابقایی نیست انا” تمام می شه پایان می پذیره باید انقدر سختی ور نج بکشی تناراحت بشی تاچند لحظه ای لذت ببری و بعد هم زود دران پایان می گیره تموم میشه .خیلی جاها هم بهش نمی رسی خیطت می کندو به ریشت می خنده ،مسخره ات می کند اما تو بازبا صدا قتت دنبالش می ری ازهمه مهمتریک لحظه تمام می شوی ،می گویندپایان عمرت شده و توحیران وسرگردان که چقدردنیا نامرده بعداز این همه رنج و لذت هیچ نچشیده ای مثل یک شب ،تموم شد . می گفت :این همه عظمتها و خلقتها مسخر توست برای توست ازاون اتم باچرخشش تا کهکشان با گردشش ازاو ن سلول کو چک اما پر ازعجایب تا اتحادشون و یک سیستم عجیبتر تا تمام عظمتها و عجایب و خلقتها از ان توست ایا عقلت اجازه می ده با اون مقام رفیعت به عظمتهایی که می تونی برسی به خالق تمام اینها که می تونی برسی دلت را به این چند سال خوش می کنی ؟جایگاه تو انقدرو الاست که می تونی مثل خدابشی ازهمه بهتر والاتر ،می تونی بگی (کن )فیکون .اینقدروالایی می تونی همه پرده ها رابگشائی ،پرده های غیب ، محیط بشی به همه چیز انگارکه جدایی چرا که با خدایی و صل به الهی راست می گفت بارهادل از دنیا می کندیم و طریق می پیمودیم اماباز غافل میشدیم چراغفلت ،با این همه نور
توی دستورا تی که داده بود تا ادم بشیم بعداز بعض کلمات یک کلمه خیلی جلب نظر می کرد جهادو بعد هم شهادت .
عزم جهادتمام بندهای تنمان را می گسست ،زنجیر ها راپاره می کرد ،آلود گیهامون را پارک می کرد جهادمارا باسر عت سیرمی دادمی فرستاداون بالاو بعددریک لحظه بعد شکفته می شد و انفجاری خونین صور ت می گرفت ومارا دریک ان می گسلاند و به اعلی پیوند می زد .ان وقت د یگه محوبودیم در کمال مات خدا چرا که شهادت (لقا ء الله )است . پیر مرشد ما ،راه رابرماروشن ساخت تکلیف را معین کرد تنها و ظیفه ما جهاداست به حکم امام خیلی ها عزم کرد ند و رفتند و جنگیدند یکی شون هم من مثل هزاران فرزند دیگری که قدم برداشتند .
پدرو مادرعزیزومهربا نم که مرا دوست دارید و می دانم چقدر فراق برایتان دشواراست .حتی احتمال بیماری را دراین فراقمی دهم اماهمه ما برای چیز دیگری امده ایم و تکلیف من جهادبود ودراین راه و شهادت هم نیز. و این عنایت و رحم خاص خداوند بود گه با کمال اعجاب من شامل حال من شد تا در این راه گام بردارم و خدا را شکر می گویم که خودش ما را به این راه کشاند و حمد و ثنا که شهادت را هم نصیبم کرد. الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدنا الله و شما هم شاد باشید از این رحمت شکر گویید که توانستید فرزندی پرورش دهید تا در راه احیای دین جان بازد جانی ناقابل. پدر و مادر و برادران و خواهر عزیزم می دانید که چقدر رحمت شامل حالتان شده است می دانید چه رستگاری در انتظار شماست امیدوارم انشاالله که الله عنایت و رحمتش همانگونه که بوده باز هم باشد و مرا قبول کند در روز سختی و هراس و وحشت واقعی که جدا انسان ذوب می شود به رحمت یکتای رحیم به اون وعده هایی که خودش داده همه مون رستگار باشیم و در جوار رحمتش.
شهید محسن برهانی، با وجود سن کم اما وصیتنامهی عجیبی دارد که نقل بسیاری از محافل شهدایی است.
مادر شهید میگوید: «یک بار که عروس امام(ره) را برای سخنرانی به کرمان دعوت کرده بودیم، وصیتنامه محسن را دادم که برای امام ببرند؛ سال بعد که آمدند پرسیدم امام مطالعه کردند؟ گفتند: بله؛ امام فرمودند وصیتنامه همه شهدا خوب است اما این{وصیت نامه شهید برهانی} چیز دیگری است.
سال 1384 هم که مقام معظم رهبری تشریف آوردند کرمان و با مادر دیدار کردند، باز وصیتنامه را خدمت ایشان دادم… وقتی مادر از دنیا رفتند، از دفتر ایشان برای عرض تسلیت تماس گرفتند، پرسیدم آیا ایشان وصیتنامه شهید برهانی را مطالعه کردند؟ گفتند: بله و فرمودند نورعلی نور است.»
//فرازهایی از وصیتنامه شهید محسن برهانی:
…پیر مرشد ما، راه را بر ما روشن ساخت، تكلیف را معین كرد. تنها وظیفه ما جهاد است به حكم امام. خیلیها عزم كردند، رفتند و جنگیدند. یكیشون هم من، مثل هزاران فرزند دیگری كه قدم برداشتند…
…به نظر من تمام شهدا مخصوصاً اونهایی كه پدر و مادر نداشتند، غریبهای مفقودالاثر هستند.
به فقیران و بینوایان مخلصانه كمك كنید. هر چه بیشتر، بهتر. هر چه انسان علاقهاش به دنیا كمتر باشد، رفتنش سادهتر است.
از برادران و خواهران خواهش میكنم به عنوان وصیت یك شهید كه برادرتان است؛ خیلی درس بخوانید. امیدهای این مملكت شمایید. شماها كه مسئولیت، دیانت، شریعت و همدردی امت حالیتان است، برای خدا خیلی درس بخوانید و با درسهایتان به خداوند هر چه بیشتر نزدیك شوید كه اینها خودش عبادت و اسباب تقرب به حق تعالی است.
از همهتان و تمام اقوام و آشنایان طلب بخشش دارم. هر كدام هم هر وقت توانستید برایم نماز قضا (حتی شكسته) بخوانید و روزه بگیرید و در مزارم بالای سرم قرآن و ادعیه تلاوت و طلب مغفرت كنید.»
هشتم مهر 1348، در شهرستان رفسنجان متولد شد. پدرش احمد، مسئول تربيت معلم بود و مادرش بتول نام داشت. تا سال چهارم متوسطه تحصيل نمود، به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. چهارم دي 1365، در امالرصاص بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر وي مدتها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص سال 1375، در شهرستان كرمان به خاك سپرده شد.
محسن، هشتم شهریورماه سال 1348 در رفسنجان به دنیا آمد. پدرش احمد، كارمند اداره تربیت معلم بود و مادرش بتول نام داشت. محسن تا چهارم متوسطه درس خواند و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. تا اینکه در چهارم دیماه سال 1365 در عملیات کربلای ۴ و در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید.
پیکر مطهرش سالها در منطقه ماند و سرانجام پس از تفحص، سوم آبانماه سال 1375 در کرمان و در کنار مزار سه دایی شهیدش (شهیدان سیفالدینی و دوستش شهیدش سعید حسنیپور که با او عقد اخوت بسته بود)، تدفین شد.
پیکر شهید محسن برهانی در قطعه 1، ردیف 1، شماره 9 گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
مادربرزگ شهید برهانی-بانو جلیله قوامیراد- و مادر شهیدان سیفالدینی را امالبنین کرمان لقب دادهاند.
بتول سیفالدینی، مادر شهید برهانی در خصوص دوستی محسن و سعید میگوید:
«محسن و سعید یکی شده بودند و من به عینه این را میدیدم. لباسشان مثل هم، کارهایشان و…خیلی با هم صمیمی بودند. محسن خیلی اهل کتاب بود. هر کتابی که برمیداشتم، قبل از آن توسط محسن علامتگذاری شده بود، یعنی آن را خوانده بود.
جبهه که میرفت، کتابهای درسی و دینی را هم با خود میبرد، دین او تحقیقی بود، حتی انجیل را هم خوانده بود.
داستان مینوشت، شعر میگفت، جودو میرفت و میگفت باید آماده باشیم و…
روز قبل از عملیات زنگ زد با همه صحبت کرد و از همه خداحافظی؛ من نمیدانستم آنشب عملیات دارند. اما عجیب اینکه آن شب به من خیلی سخت گذشت و اصلاً نخوابیدم و کتف من از همان شب درد گرفت که الان هم گاهی درد میگیرد… بعدها گفتند محسن در عملیات از ناحیه کتف هم آسیب دیده بوده.
محسن و سعید هر دو ده سال مفقود بودند، من در کنار برادرانم، سنگ یادبودی برای محسن گذاشته بودم. سال 1375 که پیکرش بازگشت، سنگ را برداشتیم و محسن را در آن قبر قرار دادیم. حدود 45 تا۵۰ روز بعد، پیکر سعید برگشت اما کنار محسن جا نبود، من گفتم باید او را هم کنار محسن بگذاریم. لذا هر دو در یک قبر هستند؛ بعدها که فضا وسیعتر شد، سنگهای جداگانه برایشان گذاشتیم.»
جـزئیات شـهادت
اطـلاعات مـزار
تصویرمـزار
بدون دیدگاه